12_دوازدهمین قدم اشتباه: نقطه های جدید

102 21 77
                                    

[Song:your gonna die I'm gonna kill you]
د.ا.د شخص سوم

ویلیام با پاهایی که سعی در محکم بودنشون داشت و چشم هایی که حالا دریایی از اشک و غم ازشون سرازیر بود لب دره ایستاد بود و به زین نگاه می‌کرد.

سوز سرما، که خبر از زمستونی که به زودی طبیعت رو به قتل میرسوند میداد، لا به لای موهای دو پسر میرقصید.

ویلیام: لطفا.

زین: مرگ تو چیزی رو عوض نمیکنه جنسن.

ویلیام: من پدرم رو فریب دادم تا تو رو به موفقیت برسونم و حالا تو من رو بخاطر برادرم که نقشه مرگ تو رو توی سرش داره ول میکنی!

زین: انقدر غمگین نباش ویل. تو خودت هم میدونستی جایی تو قلب مجنون من نداری.

ویلیام: ازت متنفرم مالیک! از اینکه باعث شدی هر لحظه بیشتر از قبل بشکنم. تو وجودمو نابود کردی و باعث شدی فقط حس کنم یه نقطه اضافی توی این دنیام که حتی با مردنشم نه توی بهشت جایی داره و نه جهنم!
کاری کردی باور کنم لایق شکنجه شدنم! تو از من یه هیولا ساختی. منی که یه رور توی دنیای کوچیکم همه چی داشتم حالا حتی حق حرف زدنم ندارم.
چون یه عروسک لعنتیم که جز حرفایی که تو توی ضبط صوتم گذاشتی چیزی نمیتونم بگم! تو حتی حق حس کردن رو ازم گرفتی. فقط وقتی اجازه دارم از خودم احساسات نشون بدم که تو بخوای. میدونی جالب چیه؟ که اون احساسم جز حس رضایت نباید چیز دیگه ای باشه! این همه حرف توی وجودم پر شده و حتی کوچیک ترین خشم یا عصبانيتی هم اجازه نداشتم بروز بدم!
در اضای دردی که بهم میدادی باید لبخند میزدم و بجاش تو جوری عصبی و پرخاشگر بودی، انگار این تویی که داری اذیت میشه! این تویی که روحت رو کشتن و هر لحظه به جسمت درد میدن. انگار این تویی که حق نداری حرف بزنی و انگار تویی که داری ازم انتقام کشتن عشقتو میگیری!
تو به اسم عشق منو به جنون رسوندی. توی لعنتی به اسم عشق رو تنم ضربه های شلاق و کبودی گذاشتی و کاری کردی برای یه دست نوازش بهت التماس کنم.
التماس کنم لذتی رو بهم بدی که حتی بعضی وقتا واقعا نمیخواستمش. تو منو تبدیل کردی به همون هیولایی که خودت هستی و حالا ازم می خوای که ولت کنم در حالی که الان یادم رفته حتی قبل از تو و دستوراتت چجوری زندگی میکردم!

زین با آرامش خودش رو به ویلیام رسوند و بعد از اینکه یکی از دستاش رو محکم گرفت، به سمت دره هلش داد.

ویلیام بدون کوچیک ترسی، همچنان با غم خیره به چشم های زین، کوچیک ترین فشاری برای تقلا به دست زین نداد.

زین: من هیچوقت ازت نخواستم عاشقم بشی ویلیام. هیچوقت ازت نخواستم زندگی بدون من رو یادت بره.
تو خودت کسی بودی که به بهونه جاسوسی وارد عمارتم شدی و خودت رو تسلیمم کردی. میدونی من تو رو چی میبینم؟
یه حیوون پست و کثیف که به الهه زیبای من تجاوز میکرده و زجرش میداده! انقدر حالم ازت بهم میخوره که حتی لیاقت دیدن جنون و عصبانیتم رو هم نداری.

Numb (Z.M,L.S)Where stories live. Discover now