27:🌸

3K 675 294
                                    

- فیله‌ی مرغ، آب پرتقال، پیاز، سیب‌زمینی، پنیر چِدار، رشته‌ی آماده، تخم‌مرغ و سس سویا. اینا تمام چیزایی بود که هانابی برامون لیست کرد، فقط تند تند نوشتم امیدوارم چیزی رو جا ننداخته باشم‌.

جیمین بعد از خوندن لیستش به سمت یونگی که با یکی از چرخ‌های فروشگاه که تقریبا حاوی تمام وسایل خونده شده بود، کنارش ایستاده بود چرخید و جملات آخرش رو درحالی که نگاهش بین وسایل داخل چرخ‌دستی و برگه‌ی توی دستش جابه‌جا میشد گفت.

- اگه لیستت درست باشه همه چیزو برداشتیم، دیگه بریم حساب کنیم فروشگاه داره شلوغ میشه.

جیمین بلافاصله حرف یونگی رو تایید کرد و هر دو به طرف صندوق راه افتادن.

- خوش آمدید.

دختری که پشت صندوق بود وقتی که نوبت جیمین و یونگی شد مثل همیشه با خوش‌رویی خوش‌آمد گفت و شروع به زدن بارکدها کرد.
هنوز بارکد همه‌ی وسایل به طور کامل زده نشده بود که صدای یونگی چیزی رو بهش یادآوری کرد.

- راستی جیمین، برای هانابی آبنبات برداشتی؟

کف دستش از فاصله‌ی کم به پیشونیش کوبید.

- نه، یادم رفت.

نگاهش رو سریعا اطرافش چرخوند، معمولا بین بسته‌ها و وسایلی که کنار صندوق بود قوطی‌های آبنبات هم به چشم می‌خورد. یه جعبه‌ی فلزی با طرح پرتقال نظرش رو جلب کرد، به سرعت یکی از اون جعبه‌ها رو برداشت و قبل از اینکه دختر پشت صندوق آخرین بارکد رو هم بزنه اون رو مقابلش گذاشت و به سمت یونگی رفت تا توی گذاشتن خریدها داخل کیسه بهش کمک کنه.

- از خریدتون متشکریم.

صدای دختر آخرین چیزی بود که قبل از خروج از فروشگاه به گوششون خورد و بارون پائیزی چیزی بود که خارج درهای فروشگاه انتظارشون رو میکشید.

- هانابی واقعا برای آشپزی با تو ذوق زده‌اس. مرسی که قبول کردی با هم بنتو درست کنید.

یونگی همونطور مشغول رانندگی بود لبخندی زد.

- خب راستش فقط هاناچان نیست که حسابی ذوق زده‌اس. منم حسابی منتظر امروز بودم.

لبخند یونگی و لحن صادقش باعث شد لبخندی هم روی لب‌های جیمین بشینه. دیدن اینکه چطور یونگی و هانابی دارن روز به روز به هم نزدیک‌تر میشن قلبش رو گرم و به آینده امیدوارترش می‌کرد.

رابطه‌ی خودش هایون هم حسابی خوب بود. جدیدا متوجه شده بود هایون به شیرینی و کیک حسابی علاقه‌منده و تصمیم داشت یه روز هایون رو به محل کارش ببره تا از نزدیک پشت صحنه‌ی شیرینی فروشی‌ها رو ببینه و البته که قصد داشت با کمک خود هایون براش چندتا کاپ‌کیک هم درست کنه.

توقف ماشین باعث شد از افکارش بیرون بیاد. مقابل خونه‌ی یونگی بودن. به کمک هم کیسه‌ها رو بالا بردن و یونگی برای گرفتن یه دوش سریع چند دقیقه‌ای جیمین رو تنها گذاشت، جیمین هم تصمیم گرفت تا قبل از اومدن یونگی به خریدها سروسامونی بده.

Bento box | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now