18:🌸

3.2K 667 409
                                    

اون شب هانابی بدون هماهنگی با پدرش یونگی برای آخر هفته به خونه‌اشون دعوت کرد و گفت دوست داره ناهار رو چهارتایی با هم بخورن و بعدش هم برن پارک و یونگی بدون ثانیه‌ای مکث دعوت دخترک رو قبول کرد و تقریبا نیم ساعت بعد به خونه‌اش برگشت.

هانابی تصمیم داشت که خودش ناهار رو آماده کنه پس به همراه پدرش مشغول آماده کردن غذا و شیرینی شدن و وقتی به خودشون اومدن که زنگ در به صدا دراومد و خبر از سر رسیدن یونگی و هایون داد.

"من هنوز هم نمیتونم باور کنم!"

یونگی گفت و قاشق حاوی غذا رو به دهانش نزدیک کرد.

"چی رو نمیتونی باور کنی یونگی‌چان؟"

"اینکه همه‌ی این غذاها رو هانابی پخته!"

"نامردیه یونگی‌چان! این دفعه‌ی سومه که داری اینو میگی و از غذای هانابی تعریف میکنی، پس من چی؟ منم براش پیاز و گوشت و تره‌فرنگی‌ها رو خرد کردم، برنج رو شستم و تازه کیک هم درست کردم."

یونگی نگاهی به جیمین که با جدیت داشت تک‌تک کارهایی که انجام داده بود نام میبرد و با انگشت‌هاش میشمردشون انداخت و با قیافه‌ای کاملا پوکر در جواب مرد گفت:

"خب که چی؟ مواد اولیه رو خرد کردی ولی غذا رو تو نپختی که! همه‌ی کارای اصلی رو دستای هنرمند آشپز کوچولومون انجام داده."

این که بگیم صورت جیمین کش اومد درست‌ترین توصیف از اون دقایق و صورت مرد بود. باورش نمیشد که یونگی حتی به شوخی حاضر به تعریف ازش نشد و بدتر از همه این بود که یونگی کاملا جدی بود و اون حرف‌ها تنها چند تعریف ساده از هانابی نبودن، منظورش تماما همون جمله‌هایی بود که گفته بود.

"اما از نظر من کار شما هم خیلی مهم بوده جیمین‌سان، اگه پیازها، گوشت و تره‌فرنگی‌ها یک دست و به یک اندازه خرد نشن آشپز به مشکل برمیخوره، درسته هاناچان؟"

هایون با ذوق گفت و برای تایید حرفش به سمت هانابی چرخید و دخترک هم با "درسته‌ای" حرف هایون رو تایید کرد.

"یونگی‌چان، از خونه‎ی من برو بیرون، فقط هایون حق موندن داره و فقط هم هایون و هانابی اجازه‌ی خوردن کیک رو دارن، پس لطفا هر چه زودتر خونه‌ی منو ترک کن."

جیمین با قیافه‌ای دلخور و درعین حال جدی اینو گفت و بعد با چاپ‌استیکش تکه‌ای از گوشتِ روی برنجش رو توی دهانش گذاشت.

"الان جدی بودی؟" یونگی با ابرویی بالا رفته پرسید.

"کاملا." جیمین با لبخندی که فقط گوشه‌ی راست لبش رو بالا برده بود جواب داد و نگاه جدیش رو دوباره از یونگی گرفت.

"اگه برم هانابی هم میبرم."

"جرائت داری به دخترم دست بزن."

Bento box | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now