"بریم یا نه؟"
زین همین طور که پشت فرمون می شست گفت و لویی سر تکون داد
"هری با من میاد"
هری نیشخند زد و پشت سرش رفت
"من و با خودت می بری که وقتی داری رانندگی می کنی بهت بلو جاب بدم؟"
و صدای خنده های بلند لویی که تو گوش همشون پیچید و باعث لبخندشون شد...
لیام کنار زین نشست و کمربندشو بست
با گل کنار سرش و هودی لیمویی تنش و حلقه دستش که نگاهش می کرد
به چشم زین مثل یه فرشته به تمام معنا بود...
"بریم بیبی بر؟"
لیام نگاهش کرد و دستشو گرفت
"بریم زینی من..."
ماشیناشون رو راه انداختن و اول راه, زین و لویی انگار با هم مسابقه گذاشته بودن
با نیشخند کنار هم می رفتن و سرعتشون رو بالا و بالا تر می بردن
اما وقتی به جاده خلوت تر رسیدن با ارامش پشت سر هم می روندن
لیام زیر چشمی به زین نگاه کرد و لباشو گاز گرفت
شیشه سمت خودش رو تا ته پایین داد دستشو به دستگیره سقف گرفت و خودشو بیرون کشید
"لیام مواظب باش چیکار می کنی؟"
لیام لبه شیشه ماشین نشست و داد زد
"من لیام جیمز پین با زین مالیک نامزد کردم و خیلی دوستش دارم!"
داد کشید و توی شدت باد که موهاشو تکون می داد از شادی "وووووو" کشید...
تا زمانی که نگاه کرد که هری سقف پاترول رو باز می کنه و ازش بیرون میاد و دستاشو دور دهنش می ذاره و سمت اسمون داد می کشه
"من هری استایلز شوهر لویی تاملینسونم و می خوام که همه دنیا بدونن که عاشقشم!"
"!و دستاشو دو طرف باز کرد و داد کشید "اوه یحححححح
باعث شد لیام و زین و لویی بخندن و زین هم سرشو از شیشه بیرون بیاره و داد بزنه
"منم عاشق خانواده جدیدمم!"
لویی شیششو پایین کشید و جدی داد زد
"جلوتو نگاه کن نکوبونم پشت ماشینم!"
زین سرشو سمتش چرخوند و بی توجه بهش داد زد
"خاک بر سر بی احساست!"
"منم عاشق همتونم احمقای دوساله"
"چیه؟ یک سال ازمون بزرگ تری حس کردی بابا بزرگ شدی؟"
"!دهنتو ببند مالیک"
"بعد از تو تاملینسون!"
همشون می خندیدن و لویی وسط خندش ضبط ماشین رو روشن کرد و صداشو تا ته زیاد
<Cheap thrills-Sia feat.sean paul>
طوری که زیام هم می شنیدن
هری شروع کرد به قر دادن و دستاشو تکون می داد و لیام دوتا دستاشو از دسته سقف گرفته بود و خودشو کشیده بود عقب تا از نوازش باد توی موهاش لذت ببره...
صدای همراهی کردن کردن لیام و هری با اهنگ توی باد می پیچید و هری انقدر تکون می خورد که لویی دستشو پشت کمرش گذاشته بود و زین پای لیام رو گرفته بود و با ریتم اهنگ سر تکون می داد...
و تنها چیزی که در اون لحظه حق اعتراض داشت
گل رز سفیدی بود که باد از پشت گوش لیام توی جاده انداختش...
اره اونا توی دنیای خودشون با امنیت کنار هم زندگی می کردن...
جایی که می تونستن عشقشون رو داد بزنن و سر به سر هم بذارن و کسی حق اعتراض بهشون نداشته باشه...
اره این دنیای زیبای زیام و لریِ...!
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
2021/3/7
......It's not their end.....
لیمون کندی هم به پایان خودش رسید :>
امیدوارم دوستش داشته بوده باشین💛
سعی کردم چیزی بنویسم که تو هر وضعیتی هستین با خوندنش لبخند بزنین
چون حس می کنم این چیزیه که بیشتر ما بهش نیاز داریم
یه جا امن , یه نقطه امن, و کسی که بغلمون کنه:}
دوستون دارم و ممنون از حمایت ها و ووت هاتون مثل همیشه🌻☀
بوس و بغل💛
_A💙
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam
