^14^

1.1K 290 96
                                    

.ووت نبات.

لیام یه گوشه روی صندلی تک نفره نشسته بود و مرتب به مهمونا نگاه می کرد

سالن بزرگ و تزئیین شده با لوستر و سقف نقاشی شده با مجسمه های یونانی نشون می داد که هری واسه امشب خیلی خرج کرده...

همه با لباسای گرون قیمت بودن و لیامم خیلی مرتب با کت و شلوار مشکی فیت تنش و پاپیون کوچیک زیر گردنش موهاشو حالت داده بود و پاروی پا انداخته بود و نشسته بود

اما خود هری برخلاف مهمونا یه کت و کوتاه سفید تنش بود با شلوار پاچه گشاد سفید و پیراهن نازکی که کرده بود توی شلوارش اما تمام دکمه هاش بغیر از دکمه بالای کمر شلدارش بسته بود و سینه وتتو های برنزشو به رخ می کشید

گردنبند مروارید و صلیبش توی گردنش بودن و با شامپاین سفید که توی دستش نگه داشته بود و انگشتراش و تیپ هرییش خیلی فنسی به نظر نمی یومد بیشتر خودش بود...

هری همیشگی...

وقتی کسی کنارش نشست نگاهشو بهش داد و دختر جوونی رو دید که ماکسی بلند مشکی پوشیده بود

"سلام,شما از مجموعه دارای شرکت تاملنیسون هستین؟"

لیام چند بار پلک زد و مونده بود چیکار کنه پس فقط با مهربونی اهسته سرشو به چپ و راست تکون داد

"خیر؟ پس,می تونم بپرسم شما کارتون چیه؟"

لیام نفس عمیقی کشید و خواست حرف بزنه که کسی کنارش ایستاد و دستشو روی شونش گذاشت

"لیام زمانایی که من شرکت نیستم به جای من مدیریت می کنه!"

اون صدای گرم کنارش باعث شد با لبخند نگاهش کنه که با جدیت به دختر حرف می زنه

"اقای تاملینسون خیلی خوشبختم,خواستم شخصا تولدتون رو تبریک بگم..."

لویی لبخند محوی زد و سر تکون داد

"مچکرم..."

و بعد از چند کلمه دیگه لویی کنار لیام نشست و دکمه کتشو باز کرد

"هنوز راحت نیستی با غریبه ها حرف بزنی مگه نه؟"

لیام بهش که ست مشکی زده بود و موهاشو بالا مرتب کرده بود نگاه کرد

واقعا مدیر مجموعه شرکت های تاملینسون بودن بهش می یومد

اهسته و با لبخند سرشو به عنوان نه تکون داد

لویی سر تکون داد

"زین رفت لباس عوض کنه......الان میاد..."

تیکه دوم جملشو همین طور که میخ به جایی خیره بود زمزمه کرد و بعد اخم کرد

لیام نگاهشو گرفت و به هری که با پسر قد بلندی حرف می زد رسید

و نگاه پسر به هری اصلا به شکل جالبی نبود...

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now