^4^

1.2K 359 215
                                    

.ووت نبات.

زین با قاشق کوچیک دستش نزدیک پنج دقیقه بود که داشت قهوشو هم می زد و به لیوان خیره بود

هری با ابروهای بالا رفته به رفتار عجیب چند این چند وقت زین و نمونه زندش در همون دقایق نگاه می کرد...

"زین؟"

نگاهش رو بهش داد

"چی شده"

"هیچی..."

"اره هیچی نشده,غیر از اینکه حواس پرتی,توی رویا سیر می کنی,بو پاستیل می دی,طرح نقاشی رو عوض می کنی,ساکت شدی,خیلی کم می خندی چون اصن تو این سیاره نیستی,الان سه هفتس که همینی,بنال!"

جدی گفت و نگاهش کرد

زین قاشقش رو کنار گذاشت و کلافه سر تکون داد

"فکرم درگیره!"

"بنااااااال!"

"خیله خب,فکر کنم,یکی داره حواسمو واسه خودش می گیره!"

زین گفت و دوتا انگشت اشاره و شصتشو رو بین دوتا چشماش گذاشت و کمی ماساژ داد

"خب,و فکر کنم اون همین الان وارد کافه شد!"

گفت و باعث شد زین یه چشمش رو باز کنه و به پسر آبنباتی توی هودی سفید گشادش که سمت میز همیشگیش می رفت نگاه کنه

"تو-"

"خفه شو و به تو ربطی نداره چطوری فهمیدم,چون اگر بپرسی معلومه خود تابلوت رو ندیدی!"

زین با ناله ای که توی گلو کرد سرش رو روی میز گذاشت و چشماشو برای چند ثانیه بست

چیکار کنه؟

واقعیت رو به هری بگه؟

اصلا واقعیت چیه؟

مگه ادم می تونه به همین راحتی خودشو به کسی ببازه؟

"ببین هری-"

وقتی سرشو بالا اورد و هری رو به روش نبود

دهنش رو بست و با بهت اطرافش رو نگاه کرد

با چیزی که دید فکش افتاد ولی سریع مشتش رو توی دهنش برد تا ضایع بازی نکنه!

هری کنار ابنبات لیمویی نشسته بود و با لبخند باهاش حرف می زد و اون بدون اینکه حتی پلک بزنه با چشمای گردش به لبای هری چشم دوخته بود و گاهی لبخند می زد و گاهی سر تکون می داد

زین روشو برگردوند

"سلیطرو نگاه کن رفت پیشش اخه مشکل فاکیت چیه,چته پسر چته,بگیر دو دقیقه بشین اصن شاید قضیه اون نبود,بعد می گه من خنگ نیستم,قورباغه احمق!"

دستاشو به صورتش کشید و به هری که از سر میزش بلند شده بود و با دستبندی که توی دست راستش بود بازی می کرد و هنوزم تند تند باهاش حرف می زد نگاه کرد

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now