^8^

1.2K 337 103
                                        


.ووت نبات.

اب نبات لیمویی من چطوره؟"

زین دستشو دور گردن لیام انداخت و با لبخند گفت و باعث شد لیام متقابلا لبخند بزنه و از ابنباتای توی بستش بهش تعارف کنه

"نه بیبی,می خواستم بدونم امشب میایی بریم کلاب؟ با بچه ها؟"

لیام کنی فکر کرد و اب نباتشو از لپ چپش به لپ راستش انتقال داد و بعد با شرمندگی سر تکون داد

"اشکال نداره بیبی"

شقیقشو بوسید و بعد از لبخند اخرش ازش دور شد

و لیام با لبخند گنده به رفتنش نگاه کرد

از این پسر واقعا خوشش می یومد...




زین توی کلاب با یه پسر با شکل و شمایل خودش می رقصید

ولی اونی که باید نبود

شاید تتو داشت و پرسینگ,ولی نه...

 از پیست رقص بیرون اومد و پشت میز بار نشست

گوشیشو در اورد و به صفحه چتشون نگاه کرد

Z:بیبی؟

L:زین؟ مگه الان نباید توی کلاب باشی؟

Z:هستم,ولی می خواستم کنار تو باشم...

زین لبخند زد و تند تند و با غلط فقط تایپ می کرد

Z:می خواستم کنارت باشم و بدن قشنگتو توی بغلم بگیرم,می خواستم کنارت باشم و سرمو ببرم توی گردنت تا عطر تن لیموییتو نفس بکشم...

وقتی صدای موسیقی از دفعه قبل بلند تر شد اخم کرد و بلافاصله نوشت

Z:کجایی؟

L:توی مترو

Z:کدوم مترو؟

زین همین طور که پلک می زد تا چشماش باز بمونن از جاش بلند شد

L:زین نباید بیایی اینجا!

Z:فقط ایستگاه بعدیتو واسم بگو

سمت در کلاب رفت و بعد از دیدن لوکیشن لبخند زد

زیادم دور نبود!

همین طور که سعی می کرد تعادلش رو حفظ کنه توی کوچه راه می رفت و وقتی به یکی تنه زد بی توجه به فحشایی که شنید سمت ایستگاه مترو دوید

تلو تلو می خورد و با خودش می خندید

وقتی از پله ها پایین رفت و لیام رو دید که دقیقا روبه رو اخرین پله ایستاده و از پایین نگاهش می کنه لبخند گنده تری زد

"لیومم؟"

لیام ابرو بالا انداخت و با دستاش صحبت کرد

\مستی؟/

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now