زین دستشو نوازش کرد

"منتظر اون روزام..."

"منم همین طور..."

"ولی قبلش هنوز خیلی کارا هست که باید انجام بدیم..."

زین از جاش بلند شد و یه رز سفید کند

کنارش ایستاد و اهسته اون رو پشت گوشش گذاشت

لیام خندید و بلند شد تا بغلش کنه

زین نفس لرزونی کشید

"لیام...."

لیام عقب اومد و نگاهش کرد

زین دستشو به گونش کشید

"زیبا ترین پسر دنیا,کسی که زیبا ترین لبخندارو داره,و به زیبایی تمام منو با دلبریش می کشه..."

لیام لبخند دندون نمایی زد

"قبول می کنی,که,دوست پسر و شریک زندگی من,زین مالیک,باشی و منو به عنوان همسرت همه جا,و در کنار خودت,معرفی کنی؟"

لیام شوک توی بغلش خشکش زد

تنها با نفس نیمش نگاهش کرد و زین با نگرانی سرشو پایین انداخت

"می دونم که یک ماهم نیست که اومدی به خونم,ولی من-"

وقتی دستاشو دور گردنش پیجید و لباشو روی لباش گذاشت ساکت شد و بوسشو همراهی کرد

"معلومه که قبول می کنم زی زی....تو پاستیل ترش منی,تو کل زندگی منی"

روی صورتشو تند تند بوسید و باعث شد زین لبخند بزنه

"من خیلی دوست دارم"

زین دوتا حلقه رو از جیبش در اورد و یکیشو دست لیام و یکیشو دست خودش کرد

روی دستشو گرفت و بوسید و بعد اروم روی لباشو بوسه گذاشت

لیام با ذوق به حلقه ها نگاه می کرد و با دست دیگش روی حلقه خودشو دست می کشید

تا وقتی زین رو شنید که می خندید

"بیا بریم,فکر کنم لویی و هریم کارشون تموم شده..."

دستشو گرفت و سمت در خروجی رفتن

کنار ماشین لویی, هری رو دید که محکم لویی رو بغل کرده بود و لویی هم همین طور که کمرشو نوازش می کرد توی گوشش زمزمه می کرد

و زمانی که هری سرشو بلند کرد و دیدشون از بغل لویی بیرون اومد و چیزی رو توی گوشش زمزمه کرد

لویی چرخید سمتشون و ابرو بالا انداخت

"واو..."

زین شونه بالا انداخت و گونه لیام رو بوسید

"اول و اخرش که مال خودم بود,الان رسمی تر شد"

لیام سرخ شد و هری سمتش رفت تا حلقشو ببینه

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now