"بیبییییییی,تو خوبی؟ سالمی؟ جاییت-"

صدای تلفن یکم زیادی بلند بود و باعث شد زین کمی خودشو سمتش بکشه تا بشنوه

"سلام اقای استایلز,اقای تاملینسون گفتن به اطلاعتون برسونم-"

"صبر کن ببینم گوشی شوهر من دست تو چیکار می کنه؟"

زین با چشمای گرد به هری نگاه کرد و بعد با بیچارگی زد تو سرش

"ش...شوهرتون قربان؟"

"اره شوهرم زنیکه , الان میام اون شرکت رو سرت خراب می کنم,تو چرا باید به تماسای گوشی شوهر من جواب بدی بیشعور؟"

گوشی رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت

زین چشماشو چرخوند و نفس عمیق کشید

دستشو به طور عمودی و بعد افقی توی هوا حرکت داد و زمزمه کرد

"هری,پاره ای..."

هری بدون اینکه چیزی بگه رفت از تو یخچال یه ابمیوه برداشت وبه طور عجیبی بهش خیره شد و بعد به زین نگاه کرد

"سه دست یا چهار دست؟"

زین کمی فکر کرد و بعد دستشو زیر چونش گذاشت

"پنج دست,از هم وقتی بیاد خونه شروع می کنه,ساعت 11 شب تا.....7 صبح....زمانشم می کشه"

هری همین طور که با نی ابمیوه می خورد و به سقف نگاه می کرد گوش می داد و بعد مظلومانه پرسید

"لوب از کجا بردارم؟"

زین بلند زد زیر خنده و به پشت سرش اشاره کرد

"اخرین قفسه"

زین وقتی هری رفت خودشو جمع و جور کرد و خریدای مشتری رو شروع کرد به حساب کردن...

وقتی هری یه مشت کاندوم و یه مشت لوب گذاشت رو میز زین تک خنده زد

"ببین,کاندوم که دموده شده,و قطعا قرار خشک خشک انجامش بده,چرا خودتو خسته می کنی؟"

"میشه دهنتو ببندی و وقتمو نگیری مالیک؟ یه شرکت لعنتی با یه ددی لعنتی ترِ عصبانی توشه که منتظر منه!"

 و بعد پیام لویی رو که نوشته بود همین الان می یایی شرکت رو نشونش داد باعث شد زین انقدر بخنده که یه قدم بره عقب و واسش دوباره توی هوا خط عمودی و بعد افقی بکشه

هری چشم چرخوند و پلاستیک خریدشو گرفت و بعد واسه دختری که با چشم گرد بهشون نگاه می کرد پشت چشم نازک کرد

"چیه؟ تقصیر منه که شوهرم خجالت می کشه بگه شوهرشم؟"

وقتی زین شنیدش خندشو خورد و لباشو گاز گرفت

"هری بیبی...."

و روی میزش خم شد و نگاهش کرد که سوار ماشینش شد 

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now