وقتی صدای در اتاقش رو شنید
شروع کرد به حرف زدن
"نمی دونستم چه همبرگری دوست داری پس-"
نگاهشو که بهش داد چشماش روش قفل شد و فکش از کار افتاد
لیام یه لباس خواب کرم رنگ پوشیده بود که جای سینه هاش ساتن بود و از زیر سینش حریر بود که بدن شیریشو به نمایش می ذاشت
و بند نازک لباسش که حالت بافت داشت و موهای نم دارش کمی موج دار شده بود و توی صورتش ریخته بود
لیام وقتی نگاه خیره و قطع شدن حرفشو حس کرد و شنید لپاش گل انداخت و بدون توجه بهش روبه روش نشست
"عاو برام....همبرگر با پنیر گرفتی!"
لیام یه سیب زمینی توی دهنش گذاشت و بلاخره نگاهشو بهش داد
زین که انگار نفس نمی کشید نگاهشو روی بدنش می چرخوند و به صورتش می رسید
لیام گلوش رو صاف کرد و لباشو زبون کشید
"اره خب....وقتی با هری...رفتم...."
زین به سختی نگاهشو ازش گرفت و اب دهنشو پایین فرستاد
"خدا لعنتت کنه هری...."
همبرگرشو برداشت و سعی کرد به الهه روبه روش با بدن سفید و پری مانندش توجه نکنه...
لیام یواش یواش همبرگرشو می خورد و رفتارای زین که سعی می کرد نگاهش نکنه و وقتی دستشو دائم به پیشونیش می کشید رو تحت نظر داشت
زین بدون حرفی بلند شد و ظرفا رو جمع کرد
و لیامم اهسته کنارش ایستاد و ظرف غذاشو توی سینک گذاشت
...وقتی دیدش که سرشو بین شونه هاش پایین انداخته و پلکاشو روی هم
دستشو اهسته روی بازوش گذاشت
"زین؟"
زین بهش نگاه کرد اما خیلی جلو خودشو گرفت تا ناله نکنه
یه طرف لباسش پایین افتاده بود و حالا داشت با دستای یخش بدن اتیش گرفتشو لمس می کرد...
"لیامم خیلی...خیلی دارم خودمو کنترل می کنم...میشه لطفا,تنهام بذاری....."
لیام یه قدم بهش نزدیک شد و سر بینیشو به کنار گردنش کشید
"پس خودتو کنترل نکن..."
زین نگاهشو بهش داد که تونست مشکی شدن چشماشو ببینه
دستشو دور کمرش پیچید و روی کابینت نشوندش
بین پاهاش ایستاد و دستاشو دو طرفش گذاشت
"ولی اگر اماده نبودی چی... اگر اماده نیستی بیبی بر-"
لیام با ارامش گونشو نوازش کرد و موهاشو از صورتش کنار زد
"اشکالی نداره..."
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam
