"از این طور لباسا خوشم می یاد؟ اره,می دونی خیلی نرمن و باعث می شم تتو های بدنم دیده بشه,و خب.....لویی کارتشو بهم داده تا خرید کنم,باید یه طوری واسش جبران کنم یا نه؟"

ریز ریز با خودش خندید و ندید که لیام لپاش گل می ندازه و شروع می کنه به بازی کردن با بند کلاه هودیش...

اما بعد یه چیزی یادش اومد و دوباره پرسید

"من و لویی چطور اشنا شدیم؟ اوه گاد,تاحالا اینو واسه کسی تعریف نکردم....یه شب من و یه وان نایت استند داشتیم می رفتیم خونه من,اون رانندگی می کرد چون من انقدر مست بودم که حد نداشت,بعد یکدفعه حس کردم مثانم داره می ترکه,,نخند ! جدیم! انگار انقدر یکدفعه فشار اورد که خدا زد پس کمرم!....اره دیگه,بهش گفتم صبر کنه,جلوی یه شرکت ایستاد,دویدم بدون توجه به اون ناشناس که ماشین نازنینمو داشت توی شرکت و از دختره پرسیدم دستشویی کجاست,دختره یه طوری نگاهم می کرد انگار جن دیده,اره خب اون موقع پرسینگ بینی می ذاشتم و واسه بار کلی ارایش می کردم,بعد دویدم تو دستشویی,باورت نمی شه حس می کردم پنج کیلو ازم کم شد....گوش کن! بعدش,از دستشویی اومدم بیرون و یه مرده رو دیدم که دستاشو می شست ,و از پشت خیلی شونه های پهنی داشت و موهای حالت دارش این طوری بود که من همونجا کراش زدم

کنارش ایستادم و حس کردم نگاهم می کنه و دست از کارش کشیده,نگاهش کردم و اون این طوری بود که:شما رو می شناسم؟

و من وقتی دیدمش این طوری بودم که شت این فاکر خیلی فاکر و ددیه, باید مال من باشه,و حدس بزن من چی گفتم.....گفتم : عاو اره خب من مدیر شرکتم و خیلی کم میام اینجا می دونی,من پنج تا شرکت دارم و انقدر سرم شلوغه,به خاطر همین....خب باید مخشو می زدم یا نع؟ اون خیلی جدی سر تکون داد و دستاشو خشک کرد و بعد گفت:پس شما مدیر شرکت هستین؟ از اشناییتون خوشبختم! خیلی جدی گفت و دستشو سمتم گرفت منم باهاش دست دادم و اون کمی کشیدم جلو و زمزمه کرد:بوی الکلت داره خفم می کنه بیبی بوی,و اونی که اینجا رئیسه منم,برام جالبه که جلوی خودم می گی مدیر این شرکتی!

 نیشخند زد چون فکر کرد مچمو گرفته و بعد من که تو زبون بازی شُهره شهرم دستمو از دستش کشیدم بیرون و شروع کردم خونسردددد به مرتب کردن یقش و بهش لبخند دلبرانه ای زدم,قشنگگگگگ حس می کردم شل شده و نگاهم می کنه,بهش گفتم:اگر تو مدیر این شرکتی,واسه خودت رئیسی,کشیدمش جلو و همین طور که زانومو تحریک کننده وسط پاش می کشیدم دم گوشش زمزمه کردم,منم هری فاکینگ پرنسس استایلز, کینگ تمام پسرای گی دنیام ددی

ببین لیام یعنی موندههههه بودددددد(دوتاییشون پاره) بعد گوش کن گوش کن....دیدم با نفس نیمه نگاهم می کنه و چشماشو روی صورت ارایش کردم می چرخونه از کنارش رد شدم و سمت در رفتم,ولی می دونستم چیکار کردم چرخیدم سمتش,گفتم:هی ,اشکالی نداره,ما هممون یه کوچولو گی هستیم مگه نه؟ و بعد به پایین تنش اشاره کردم,لویی سفت شده بود لیام! به خاطرم سفت شده بود و من طوری به خودم افتخار می کردم که انگار پادشاه هفت قلمرو جلوم زانو زده! وایی عاشق وقتاییم که مست می کنم....بعدش رفتم بیرون و دیدم اون عوضی ماشینمو برده,حالم گرفته شد,بی خیالش شدم و سعی کردم خودم پیاده برم چون می دونستم بمبم نمی تونه الان زینو بیدار کنه,و بعدش حدس بزن چی شد...."

هری با اشتیاق تموم همشو تعریف کرد و لیام با علاقه گوش می داد

اینکه همه چیزشون چقدر عجیب شروع شده و الان چقدر عاشق همن...

اینکه خودش و زین می تونن همین قدر عاشق باشن...

تا اینکه هری وسط داستانش رسید به یه لباس خواب کرم رنگ,و با لبخند شیطانی چرخید سمت لیام...

"امتحانش می کنی؟"

لیام چشماش گرد شد و سرشو به چپ و راست تکون داد

"کاماننننن,ببینش چقدر نازه! یه امتحان که ضرری نداره!...."

و لیام که با چشمای گردش به لباس خواب حریر خیره بود...


^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

هری انقدر موده که مود هری نیست.


روزتون شکلاتی💚

_A💙

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now