^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
به در خونه که نیمه باز بود نزدیک شدن و وارد شدن
بوی سیگار توی خونه پیچیده بود و دو نفر اونجا بودن
زین روی مبل وسط خونه نشسته بود و بدون اینکه حتی توجهی بهشون بکنه چاقو پسر رو توی دستش می چرخوند
و مرد چشم ابی پشت پنجره ایستاده بود و سیگار می کشید...
نیشخند زد
"لیام کوچولو کجاست؟"
زین نگاهشو بهش داد و به پولای روی میز اشاره کرد
"پولتو بردار و برو"
"و اگر بازم ببینم دورش می گردی خودم خرخرتو می جوام...."
زمزمه مرد چشم ابی رو شنید و با پوزخند اشاره زد که دو نفر دیگه وارد خونه بشن
حالا اون دو نفر بودن در مقابل چهار تا ادم لش و پاره
"بهش بگو خودش بیاد پول رو بده,باهاش کار دارم!"
"یا مثل پسر خوب پولتو بر می داری می ری یا همینم جلو چشمات اتیش می زنم که دیگه یادت بره چیزیم طلب داشتی!"
زین دوباره به پولا اشاره زد و پسر بلند و مسخره خندید که باعث شد لویی بچرخه سمتش و سیگارشو زیر پاش خاموش کنه
"مثل اینکه زبون ادم حالیتون نمی شه,لیام,جیمز,پین,کجاست!"
زین از جاش پاشد و لویی کنارش ایستاد و هردو فقط نگاهشون کردن
"طبقه بالاست مگه نه؟"
گفت و اشاره زد به یکی از مرداش که سمت پله ها بره
زین سریع سمتش رفت و چاقوشو زیر گردنش گذاشت
از اون طرف یکی کلتشو سمت زین نشونه گرفت و همون لحظه لویی از پشت کمرش کلتش رو سمتش گرفت
"بیارش پایین..."
وقتی دو نفرشون یه قدم جلو اومدن لویی نیشخند زد
"بهتره به حرفم گوش بدی,هی کریستین..."
وقتی بادیگاردش از توی اشپزخونه با کلاشینکف خیلی خونسرد بیرون اومد و وسط زین و لویی ایستاد همشون یه قدم عقب رفتن...
"بی خیالش جک,ما پولو می خواییم,بیا برش داریم بریم پسر!"
یکیشون گفت و بدون توجه به بقیشون جلو رفت و پولا رو برداشت
انگاری که اصلا نمی ترسید
به لویی نگاه کرد
"کامله؟"
لویی تنها سر تکون داد و پسر شونه بالا انداخت و دو بسته پول رو برداشت و از بقیشون رد شد و داد زد
"هرکی می خواد سهمشو بگیره دنبالم بیاد و بقیتون می توتین بمونین و بمیرین!"
دو نفرشون به هم نگاه کردن و پشت سرش رفتن و خود جک بعد از نگاه تهدیدگرش به زین چرخید و از خونه بیرون رفت
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam
