"لیوم..."

وقتی صداش زد نگاهش کرد

"شبی که خونت موندم چه اتفاقی افتاد؟"

زین بدون اینکه نگاهشو از پیتزاش بگیره گفت

لیام که با پیتزاش بازی می کرد و فلفلاش و پیازاشو جدا می کرد...

 کمی فکر کرد و بعد نفس عمیق کشید

به زین نگاه کرد تا لبشو بخونه

\تو تا مترو دنبالم اومدی و سعی کردی ببوسیم,تو خونه هم همین طور و بهم گفتی دوستم داری!/

زین چند دقیقه خیره نگاهش کرد و بعد نگاهشو به تلویزیون داد

"فاک دیس شت..."

زیر لب زمرمه کرد و پیتزاشو درسته کرد تو دهنش

لیام به این حرکتش خندید و خودشم گازی به پیتزاش زد

وقتی زین ظرف پیتزاها رو جمع کرد و برگشت پیشش روی کاناپه نشسته بود و چشماش داشت بسته می شد

کنارش نشست و بدون اینکه چیزی بگه دستشو دورش انداخت

لیام با چشمای خستش نگاهش کرد و سرشو روی شونش گذاشت

و طولی نکشید که توی بغلش خوابش ببره...


^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^


"!شَتَرَق"

 ...صدای بهم خوردن در و بعد

"زینننن پاشو باز لابد خوابت برده دانشگاهتو از دست-"

وقتی رسید به کاناپه تا وسایلشو بذاره زین رو گیج و ویج با اخم و گوله پتویی که روش بود و از حد معمولی بیش تر حجم داشت دید و باعث شد دهنشو ببنده

"لازمه حالا عربده بزنی؟"

هری با دقت به گوله ای که روی بدنش بود و پتویی که تا زیر گردن زین بالا بود نگاه کرد و خم شد و سر پتو رو بالا داد

اونجا اخم ترسناک یه تدی رو دید که به محض خوردن نور بهش شروع کرد به بی جهت تکون دادن لباش و انگار بی صدا غر می زد

و دستاشو دور بدن زین محکم تر کرد و پلکاشو بهم فشرد

"او خوداااااا!"

هری اهسته ذوق زد و پتو لیامو روی سرش برگردوند تا به سر وقت اون کیتن اخمالو تازه بیدار شده برسه

"نمی دونستم مهمون داری!"

زین چشماشو چرخوند و یه دستشو پشت لیام گذاشت و سرشو دوباره روی دسته مبل گذاشت و چشماشو بست

"ولی واقعا باید پاشی,هم امتحان داری هم کلاس"

وقتی خودش دهن باز کرد به غر غر, گوله پتو رو بدنش تکون خورد و بعد دوتا پا در اورد و از بدنش پایین اومد

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now