"گشنمه!"
باعث شد زین بلند بخنده و از جاش بلند شه
"بیا خونه من ,میایی؟"
صدای ربات خیلی جدی پخش شد
"نه"
زین توی خونه راه رفت و کمی خوته رو مرتب می کرد
"من پیتزا سفارش دادم و دوست ندارم تو خونت تنها باشی,تا نیم ساعت دیگه می بینمت بیبی بر!"
و قبل از اینکه حتی اجازه جواب دادن بده تلفن رو قطع کرد و شروع کرد به جمع کردن کتاباش
"پرفکت..."
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
وقتی زنگ در زده شد سمت در رفت و در رو باز کرد
با دیدن اون فرشته خاکستری لبخند زد
لیام یه هودی گشاد خاکستری تنش بود با گلاه بینی خاکستری و شلوار چسب مشکی
خود زین یه رکابی مشکی تنش بود با شلوارک مشکی و موهای ابیشو به سمت بالا مرتب کرده بود
لبخند نرمی زد و بدون اینکه چیزی بگه از جلوی در کنار رفت تا داخل بشه
"یکم دیر رسیدی,پیتزاها رو اوردن,واست گرمش کنم؟"
لیام سر تکون داد و کلاه بینیشو روی چوب لباسیش گذاشت و کفشاشو مرتب کنار در در اورد
"جلوی تلویزیون؟"
لیام دوباره سر تکون داد و سمت تلویزیونش رفت و اونجا رو دید که پر از بالشت و پتو بود
.....لبخند زد و بعد ار نگاه یواشکی به زین که حواسش نبود دستشو پایین هودیش گذاشت
زین با بشقابای پیتزا سمتش اومد اما پشت سرش خشک شد
لیام خودشو توی پتو پیچیده بود و هودیش کنارش روی زمین بود
اون خودشو لخت دور پتو زین پیچیده بود؟
خودشو کنترل کرد و نفس عمیق کشید
کنارش روی بالشت نشست و نگاهش کرد
پتو رو تا زیر لپاش بالا کشیده بود و با دستش که تا مچ بیرون بود کانالا رو بالا پایین می کرد
زین لبخند نرمی زد و تنها یه کلمه توی ذهنش تکرار می شد
"عروسک!"
پیتزاشو جلوش گذاشت و از پشت سرش لپ تاپ رو برداشت
"بذار یه فیلم بذارم..."
کابل لپ تاپش رو به تلویزیون وصل کرد و فیلم suicide squed رو گذاشت
ولی تمام حواسش به لیامی بود که اهسته پتو رو از خودش فاصله داد و با یه دستش پیتزا برداشت
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam
