"برام اهمیت نداره,کسی رو که دوست دارم پیدا کردم,اونام به نفعشون که بپذیرنش,لیامو بیار پیش خودت,از اون پسر محافظت کن,خیلی ادم با استعداد و خوش اخلاقیه..."
زین لبخند نرمی زد و سر تکون داد
"اره هست"
"چند روز پیش توی مترو دیدمش و باهم حرف زدیم,گاهی با دستاش حرف می زد و گاهی لب می زد,و زمانی که حرف از تو شد,لپاش گل انداخت!"
لویی گفت و به زین که خودشو کنترل کرد تا لبخند نزنه نیشخند زد
"دوستش داری,از دستش نده..."
وقتی در اتاق باز شد و هری با لباسای عوض کردش اومد بیرون لویی از جاش بلندشد
"بریم بیبی؟"
هری سر تکون داد و بعد از بوسیدن گونه زین دست لویی رو گرفت
و زین زمزمه هاشون رو موقع خروج شنید
"بهم خبر بده وقتی داری میایی پیشم تاپلینسون!"
"بده خواستم دوست پسرمو سوپرایز کنم نرمک؟"
زین اهسته بهشون خندید و گوشیشو دستش گرفت
شماره لیام رو گرفت و گوشی رو روی گوشش گذاشت
وقتی گوشی برداشته شد و فقط صدای نفس کشیدن لیام می یومد تازه فهمید چیکار کرده
"عا...سلام لیام....خب درواقع نمی دونم چرا زنگ زدم ولی....خونه ای؟"
وقتی چند لحظه سکوت بود و بعد صدای تلق و تلوق اومد زین منتظر شد
صدایی مثل صدای تایپ کردن روی کیبورد لپ تاپ اومد و بعد صدای رباتیک توی گوشی پیچید
"سلام زین,حالت چطوره؟ من خونم!"
زین اهسته خندید
"داری از گوگل وویس استفاده می کنی؟"
چند لحظه ایستاد
"اره,یادته نره اونی که زنگ زده بود تو بودی!"
زین دوباره بلند خندید و نفهمید که باعث شکل گرفتن یه لبخند روی لبای لیام شد
"بیبی بر من نمی خواد بگه چرا از صبحه داره بهم چنگ می ندازه؟"
"بیبی بر از دستت کفریه چون تو بی حواسی!"
زین لباشو گاز گرفت
"چیکار کردم که به این نتیجه رسیدی؟"
"دیگه حق نداری مست کنی,شنیدی؟ حق نداری مست کنی و بعد به من زنگ بزنی! و حق نداری از مترو استفاده کنی!"
"وو وو وو ,باشه,باشه تدی,دیگه چی؟"
چند لحظه سکوت شد و بعد صدای ربات توی گوشی پیچید
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam
