پسر دومی انگار ترسیده بود ولی اولی پوزخند زد

"خونه تو؟ این خونه اییه که قراره لیام کوچولو خودش با خواست خودش به ما تقدیم کنه,خونه تو؟"

زین سمتشون قدم برداشت که پسر دوم یه قدم عقب رفت

"اسمشو با دهن فاکیت نیار ,گم شو بیرون یا می کشمت و جنازتو می سوزونم که کسی حتی نتونه ثابت کنه وجود داشتی!"

پسر اول چاقوشو از جیبش در اورد و سمتش گرفت و بهش حمله کرد

زین سعی کرد تمرکز کنه و اموزشای رزمی که دیده بود رو یادش بیاره

 جاخالی داد و بلافاصله دستی که توش شیشه بود رو بالا اورد و چرخید سمتش

  با چشمایی که تار می دید نگاهش کرد و تنها تونست ببینه پسر دوم فرار کرد و از خونه بیرون رفت

صدای داد اولی انقدر بد توی گوشش پیچید که غرید

انگار گوشاش تبدیل به بلندگویی سمت مغزش شده بودن

"انتونی,لعنتی کجا می ری!"

یه مشت خوشگل بهش زد و باعث شد روی زمین بیوفته

پاشو روی ساق دستش گذاشت تا نتونه از چاقوش استفاده کنه

روی یه زانو جلوش نشست و تیکه شکسته شیشه رو زیر گلوش گذاشت

"چاقو رو بنداز"

مرد چاقو رو انداخت و با انزجار نگاهش کرد

زین چاقو رو توی جیب پیشتیش گذاشت و ازش فاصله گرفت

"گم شو بیرون"

همین رو گفت و دید که مرد بلافاصله بلند شد و از خونع بیرون رفت

در خونه رو بست و قفل کرد

سریع سمت بالکن خونه راه افتاد و با چیزی که دید حس کرد قلبش از تپش ایستاد

لیام روی زمین های سرامیکی با پاهای لختش که توی شکمش جمع کرده بود نشسته بود

دستاشو روی گوشاش گذاشته بود و بی صدا هق می زد و اشک می ریخت

تیکه لیوان از دستش افتاد و سمتش دوید و روی یه زانو نشست

سریع پسر رو توی بغلش کشید و دید که توی بغلش می لرزه

"هیششش,چیزی نیست من اینجام..."

وقتی لیام دستاشو دور گردنش انداخت یه دستشو پشتش گذاشت و دست دیگشو زیر زانوهاش انداخت تا بلندش کنه

یکم سنگین بود ولی اهمیت نداشت

سمت اشپزخونه بردش و روی میز نشوندش

به طرز کیوت و ناراحت کننده ای لیام دوباره توی خودش جمع شد و دستاشو روی گوشاش گذاشت و پلکاشو روی هم فشرد

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now