زین چشماشو چرخوند و از پله ها پایین اومد و اما پله اخرو پاش در رفت و از پشت محکم به پله ها خورد

لیام ترسید و جلوش روی یه زانو نشست تا دستشو روی شونش بذاره و ببینه که با اخم پلکاشو روی هم فشار می ده

وقتی صدای بشکن رو کنار گوشش شنید چشماشو باز کرد و با تاری تصویر لیام رو دید که لب می زد

"چی..."

گفت و چشماشو مالوند و به صورت ظریفش نگاه کرد

\تو خوبی؟/

لب زد و باعث شد زین بهش نگاه کنه

زین نگاهشو روی لبای سرخش نگه داشت و...

بعد لبخند زد

"چی؟"

لیام که فکر می کرد زین گیج شده و صدمه دیده دستشو کنار صورتش گذاشت و با نگرانی لب زد

\می خوایی بریم بیمارستان؟/

زین دستشو توی موهای پسر کشید و نگاهشو از لباش نگرفت

می تونست قسم بخوره اون لبای صورتی با برق لب پوشیده شده بودن

!حتی بوی توت فرنگی هم می دادن

"بیمارستان؟"

بی حواس گفت و لیام سر تکون داد

زین اهسته خندید و سرشو نزدیک لباش برد

و بدون فرصت هیچ چیز دیگه ای لباشو روی لباش گذاشت و چشماشو بست

لبای نرم و پنبه ایشو زبون کشید و بوی توت فرنگی لباش و عطر تنشو نفس کشید

اما چند ثانیه هم طول نکشید که لیام عقب بکشه و دستشو روی شونش بذاره تا نگهش داره

زین با گیجی نگاهش کرد

"تو....نمی خواییش؟"

لیام نفس لرزونی کشید و لب زد

\تو مستی زین.../

زین خودشو نزدیکش کشید و از یقه هودیش گرفت تا بکشتش جلو اما لیام به جاش سریع بغلش کرد و سرشو توی گردنش پنهون کرد تا از هر حرکت احتمالی دیگه جلوگیری کنه...

زین تنها با شوک به روبه روش خیره شده بود بعد سرشو چرخوند سمتش و از گوشه چشم نگاهش کرد که محکم بغلش کرده و پلکاش و لباشو روی هم فشار می ده

اهسته دستاشو دور تن ظریفش پیچید و چیزی نگفت

سرش به شدت درد می کرد و همه جا رو تار می دید

اما تنها چیزی که خوب می دونست

این بود که پسر آبنباتی با هودی شکلاتی رنگش و عطر تن لیموییش توی بغلش بود...

چند دقیقه بی صدا توی بغلش موند و وقتی حس کرد لیام روی پوست گردنش چیزی رو لب زد عقب اومد و نگاهش کرد

"هوم؟"

لیام دستاشو از دورش باز کرد و عقب رفت

\باید بریم,نیمه شبه,دیر وقته.../

زین تمام تلاششو کرد تا صاف بایسته اما اخرش یه پاش در رفت و نزدیک بود بیوفته که لیام گرفتش و بعد از انداختن چیز استوانه ای حجم داری که پشتش انداخت و زین تشخیص نداد چیه

دستشو دور گردنش انداخت و سمت سکو مترو رفتن تا منتظر مترو بشن...

لیام ادرس خونه زین رو بلد نبود,پس به هری تکست داد که می برتش خونه خودش

وقتی به سختی بردش خونش و روی تخت خودش خوابوندش

نفس عمیقی کشید و کیفشو کناری گذاشت

کنارش ایستاد و تیشرتشو از تنش بیرون کشید و نگاهشو به تتو های بدنش نداد

لباسشو مرتب کنار تخت گذاشت و نگاهش کرد که با چشمای نیمه باز انگار توی دنیای خودش بود

دستشو جلوی صورتش تکون داد تا نگاهش کنه

صورتشو نزدیکش برد تا لب بزنه

\اینجا خونه منه,می تونی اینجا بخوابی,فردا صبح-/

"من سکوتت رو دوست دارم لیام..."

لیام ساکت شد و تنها خیره نگاهش کرد

زین لبخند محوی زد و نگاهشو توی صورتش چرخوند

"من همه چیز راجبتو دوست دارم,من دوست دارم..."

لیام تنها نگاهش می کرد و نمی دونست چی بگه

تا زمانی که زین روی ارنج دستاش خودشو بلند کرد و با چشمای خمارش به لباش خیره شد

بینیشو مماس بینیش نگه داشت و لبخند تبلی زد

"فقط یه مزه...."

وقتی لیام اب گلوش رو پایین داد و از بین لباش نفش کشید سرشو نزدیک تر برد و کمی سرشو کج کرد

"فقط یه لمس..."

زمزمه کرد و پلکاشو روی هم انداخت

لیام با نفس صدا داری که می کشید فاصله رو از بین برد و لباشو روی لباش گذاشت

لباشو روی لباش نگه داشت و دستشو روی شونه زین گذاشت تا روی تخت بخوابه

روی بدنش خم شد و تا زمانی که زین کاملا روی تخت نخوابید لباشو از روی لباش تکون نداد

دستشو توی موهاش برد و اهسته نوازششون کرد و کمی لباشو تکون داد

تا زمانی که مطمئن شد زین خوابیده...

اهسته عقب کشید و بهش که لبخند محوش توی تاریکی اتاق قابل دید بود نگاه کرد...

\چیکار کردی لیام....اون مست بود! شاید واقعا اینونمی خواست!/

با کلافگی دستاشو توی موهاش کشید و از اتاق بیرون رفت

\خیلی خودخواهی لیام, خیلی.../


^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

لیام انقدر چلوندنیه که اصن الله و اکبر:>

این که چطوری تا حالا توسط زین گاز زده نشده و خورده نشده برام سواله....

اگر دو ثانیه می دادنش دست من چیزی ازش باقی نمی موند:}


روزتون شکری☀

_A💙

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now