از دید جونگکوکبعد از اون شب که تهیونگ ازم خواستگاری کرد ما در حال برنامه ریزی برای عروسی بودیم تگوگ برای ازدواجمون خیلی هیجان زده بود من لباسامونو انتخاب کردم و در حال حاضر داخل دفترم داشتم بعضی از کارهامو انجام میدادم
میخوام تموم کارامو انجام بدم تا بتونم روی برنامه های عروسی تمرکز کنم عروسی ما هفته بعد بود و من بعضی از دوستام و مشتریا رو دعوت کرده بودم این امر درمورد تهیونگ هم صدق میکرد
از دید تهیونگ
من داخل دفتر داشتم کار میکردم نمیتونستم تمرکز کنم مدام در مورد عروسی فکر میکردم نمیتونم لبخند زدنمو متوقف کنم و منتظر اون روز باشم
وقتی صدای درو شنیدم سرمو بالا اووردم و جیمین هیونگو دیدم
″اوه جیمین هیونگ..به چیزی نیاز داری؟″
_تبریک میگم ته برای عروسیت بزودی شما والدین قانونی تگوگ میشین
″میدونم هیونگ و ممنونم من عاشقشم و اینکه ما از قبل همو میشناختیم اما نتونستیم تشخیص بدیم″
_مطمئنم جنی میخواد تگوگو ازت بگیره از اونجا که داری ازدواج میکنی
″بهش اجازه نمیدم″
من گفتم و هیونگ سرشو تکون داد
یک هفته بعد روز عروسی
از دید جونگکوک
امروز مهمترین روز زندگی منه ازدواج با عشق زندگیم روزی که هر دومون منتظرش بودیم داره اتفاق میوفته و من نمیتونم باور کنم
تیپ جونگکوگ
YOU ARE READING
SINGLE FATHER ||VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» کیم تهیونگ مدیر عامل شرکت کیم یه پدر تنهاس. چی میشه اگه دختر کوچولوش تگوگ بهش گیر بده که یه مامان میخواد؟ ___________________________________________ ″میدونم پیشنهاد شوکه کننده ایه اما میشه دوست پسرم شی؟″ «چرا پایینو نگ...