PART|22

5K 865 64
                                    


از دید جونگکوک

از خواب بیدار شدم و دیدم کسی کنارم نیست حدس میزنم تهیونگ رفته سرکارش بلند شدم و یه برگه کنار گوشیم دیدم

″جونگکوکا نمیخواستم صبح زود بیدارت کنم تا بتونی استراحت کنی یادت نره داروهاتو بخوری من دارم میرم سرکار و تگوگو میبرم مدرسه مراقبت خودت باش دوست دارم″
_ته💜

آییش این مرد خیلی شیرینه من باید تمیز کاری کنم از اونجایی که کار دیگه ای ندارم انجام بدم میخوام از چیزای تهیونگ شروع کنم از اونجا که خیلی شلختس داشتم چمدونشو بلند میکرد که یه چیزی افتاد

«این چیه؟»

از خودم پرسیدم و برش داشتم یه دستبند بنفش با یه قلب که روش نوشته بود بهترین دوست

چرا اینقد آشناست؟
اونو قبلا دیدم اما من که قبل از این کیم تهیونگو ندیده بودم.....یعنی ممکنه که.....یهویی سرم شروع به درد گرفتن کرد و من شروع به یادآوردن بعضی چیزا شدم

فلش بک

«یه چیزی برات دارم»

من گفتم و یه چیزی از جیبم بیرون اووردم

«من این دستبندو برای تو ساختم گمش نکن باشه؟»

اون سرشو تکون داد

″وایسا منم برات یچیزی دارم ...تاداا منم یه دستبند برات دارم گمش نکن باشه؟اگه من پیشت نبودم این دستبند همیشه پیشت میمونه و همیشه منو یاد تو میندازه آراسو؟″

اون گفت و من سرمو تکون دادم  در حالی که دستبندو دور مچ دستم میبست

پایان فلش بک

چشمام شروع به اشک ریختن میکنن بعد از اینکه فهمیدم دوست گمشده من عشق من و دوست همیشگی من بوده چطور نتونستم بشناسمش؟ چطور تونستم فراموشش کنم؟چطور تونستم اولین دوست صمیمیو فراموش کنم دلم برات تنگ شده بود تِلین من هنوزم باورم نمیشه که باهم ملاقات کردیم  خیلی خوشحالم که مدت زیادی منتظرت بودم ته و حالا  اینجا ما عاشق همدیگه ایم

________

ناموسا شما باهوشید یا من اسکلم😐😐😐😐همتون پارتای اول فهمیدید یارو تهیونگه بعد من داشتم این پارتو ترجمه میکردم سه ساعت با خودم فکر میکردم تِلین چه خریه😂😂😂😂😐

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now