PART|2

9.2K 1.6K 241
                                    

″برو بازی کن عزیزم″

اونا وارد شهربازی شدن و تگوگ به طرف جایگاه بچه ها رفت.

از دید جونگکوک

همونطور که داخل پارک روی صندلی نشسته بود کتاب الکترونیکی مورد علاقمو میخوندم ،آهنگ وینتر بر از وی رو گوشی میدادم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم بلند شم و برم خونه اما اتفاقی یه بچه بهم خورد و روی زمین افتاد.

_اوخ

این صدایی بود که از خودش دراوورد وقتی سعی کرد به ایسته.

«متاسفم عزیزم حالت خوبه؟

در حالی که بهش کمک میکردم به ایسته گفتم
دوباره ازش پرسیدم

«حالت خوبه عزیزم؟صدمه که ندیدی؟»

_من خوبم خانم  معذرت میخوام

اون بچه در حالیکه سرش پایین بود گفت در حالی که سعی میکرد گرد و خاک روی لباسشو پاک کنه
آهی کشیدم بازم موهای بلندم دردسر شده بود برام شاید وقتش بود کوتاشون کنم

«من دختر نیستم عزیزم»

_وای ببخشید

این دفعه سرشو بالا اوورد و از نوک پا تا صورتمو دید زد
لبخندی زدم و ازش پرسیدم:

«تو تنهایی؟مامان بابات کجات؟»

آستینمو گرفت و گرفت:

_آپای من اونجاست بیا بهت معریفش کنم

و شروع کرد من رو به طرف پدرش کشیدن من بچه ها رو خیلی دوست دارم و نمیتونم در برابرشون مقاومت کنم

_آپا آپا من یه دوست جدید پیدا کردم

و از آستینم آویزون شد

_آپا باهاش آشنا....

و یهو حرفشو قطع کرد چون اسممو نمیدونست
لبخندی زدم و گفتم

«من جئون جونگکوکم»

″ اوکی عزیزم حالا بیا بریم″

اون سرد گفت و دست اون بچه رو گرفت

_اما آپا نمیخوای خودتو بش معرفی کنی؟

اون دختر درحالی که سعی میکرد پدرشو متوقف کنه گفت و یک لحظه هم چشاشو از روم برنمیداشت

″عزیزم مگه بهت نگفتم با غریبه ها حرف نزن و ما اونو نمیشناسیم پس بیا بریم″

_اما آپا...

اون نالید و به من نگاه کرد سرمو با نشونه تائید تکون دادم تا با پدرش بره برام دست تکون داد و به ارومی رفتند

«چطور میتونه اینقدر سرد در برابر زیبایی من رفتار کنه؟حتی بچه ها هم زیبایی منو درک میکنن»

_______

ووت و کامنت فراموش نشه خوشکله😍😍😍❤️❤️

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now