PART|23

5.1K 858 35
                                    


از دید تهیونگ

وقتی در  خونه جونگکوکو باز کردم دیدم که ایستاده با چشمای پف کرده داره نگام میکنه

″جونگکوکا حالت خوبه؟چه اتفاقی افتاده؟″

با نگرانی ازش پرسیدم اما به جای اینکه جوابمو بده محکم بغلم کرد

″چه اتفاقی افتاده؟″

«ته»

اون گفت و دستشو بلند کرد و چیزی نشون من داد

«این دستنبد رو از کی گرفتی؟»

″ آمم یادم رفته از کی گرفتم ولی مطمئنم یه دوست اونو بهم هدیه داده چرا؟″

«تو واقعا فراموش کردی ته؟»

جونگکوک گفت و دستبند داخل دستم گذاشت و مچ خودش که دستبندی تقریبا همون شکلی داشت نشونم داد

دیدگاه سوم شخص

″تو هم یکی از اینا داری؟″

تهیونگ با گیجی پرسید

«تو اینو به من دادی ته و منم اونو بهت دادم تو تِلینِ منی اولین و تنها دوستم داخل اون زمان»

″کـ....کوکی″

جونگکوک لبخندی به تهیونگ که داشت همه چیزو یادش میومد زد

«چطور قولتو یادت رفت ته؟»

″واقعا متاسفم کوکی برای اینکه قولمو فراموش کردم و ترکت کردم″

تهیونگ گفت و جونگکوک محکم بغل کرد

«عذرخواهی نکن ته مشکلی نیست دلم برات تنگ شده بود″

جونگکوک گفت و از بغل تهیونگ دراومد

″منم دلم برات تنگ شده بود کوکی″

«نمیتونو باور کنم همو نشناختیم»

جونگکوک گفت و خندید

″منم همینطور و الان بهترین دوستم دوست پسرمه″

تهیونگ لبخندی زد و گفت که باعث شد جونگکوک بخنده

«من واقعا همیشه دلم برات تنگ میشد چرا ترکم کردی ته؟»

″منم دلم برات تنگ شده بود و متاسفم که تنهات گذاشتم اما مادر پدرم میخواستن درسمو داخل ایالت ادامه بدم این دلیلش بود″

تهیونگ گفت و دوباره جونگکوک برای مدت طولانی بغل کرد

″جونگکوکا میخوام یه چیزی بهت بگم ولی نه اینجا یک جای دیگه″

«اوکی الان میرم آماده شم»

جونگکوک کفت و تهیونگ سرشو تکون داد

بعد از ۲۰دقبقه

«واااو ته این خیلی قشنگه»جونگکوک همونطور که اطرافو نگاه میکرد گفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


«واااو ته این خیلی قشنگه»
جونگکوک همونطور که اطرافو نگاه میکرد گفت

″آره هست...خوشحالم دوستش داشتی″

تهیونگ گفت و لبخندی زد

«تو درستش کردی؟»

جونگکوک گفت و تهیونگ سرشو تکون داد

«آیگوووو تو هنوزم همون تِلینی که همیشه خلاق بود»

جونگکوک گفت و هر دوی اونا خندیدن تهیونگ همچنان به جونگکوک نگاه میکرد

″جونگکوکا میخوام یه چیزی بهت بگم″

جونگکوک نگاه کرد به اطرافو تموم کرد و به تهیونگ که دستشو گرفته بود زل زد

«اون چیه ته؟»

″امیدوارم موافقت کنی و جواب مثبت بهم بدی من خیلی خوشحالم که تو زندگیم ظاهر شدی و زندگی من و تگوکو تغیر دادی ممنونم که اجازه دادی تگوگ تجربه یه خانواده کامل رو داشته باشه ازت خیلی خیلی ممنونم و خوشحالم که دوباره همو ملاقات کردیم و منو کامل کردی برای همین ازت میخوام که زندگیتو با من به اشتراک بذاری″

اشکای جونگکوک شروع به ریختن کرد و تهیونگ زانو زد و حلقه ای رو در اوورد و پرسید:

اشکای جونگکوک شروع به ریختن کرد و تهیونگ زانو زد و حلقه ای رو در اوورد و پرسید:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

″با من ازدواج میکنی جونگکوک؟″

جونگکوک با خوشحالی گفت:

«آره ته»

تهیونگ شوکه شده بود و به آرومی حلقه رو داخل انگشت جونگکوک کرد و بلند شد اونو بوسید

″ممنون جونگکوک قول میدم هیچوقت صدمه ای بهت نزنم و توهم هیچوقت از تصمیمت پشیمون نشی
دوست دارم″

جونگکوک لبخندی زد و گفت:

«میدونم ته منم دوست دارم»

«اما تگوگ کجاست؟»

″اون پیش جیمین و یونگی هیونگ تو خونشونه″

«پس جیمین هیونگ میدونه؟»

″آره اون کمکم کرد تا همه اینارو برنامه ریزی کنم″

تهیونگ گفت و جونگکوک سرشو تکون داد

_____

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now