ولی زین هنوزم همون حالت بود و با علاقه به پسر کنارش نگاه می کرد

تا اینکه لیام زیر چشمی نگاهش کرد و با اخم کیوتی دستش رو توی هوا تکون داد که منظور "استاد اومده و بهم خیره نشو!" رو می رسوند

و زین بی توجه به هر کس بی پروا خندید و صاف توی میزش نشست....

کاغذی از دفترچش کند و خودکارش رو برداشت

اهسته روی میزش گذاشت و دید که پسر آبنباتی اول با دقت نگاهش کرد بعد نامه رو برداشت و داخلش رو خوند

خودکارش رو برداشت و چیزی توش نوشت و اهسته دستش رو سمت زین گرفت تا زین همین طور که انگشتاشو لمس می کنه نامه رو ازش بگیره

Z:بعد از دانشگاه کافه همیشگی؟

L:باشه!

¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬

زین و لیام کنار هم سمت کافی شاپ می رفتن

لیام تا گردن زین بود و زین عاشق بوی شیرین تنش و کوچولو بودن تنش توی اون هودی صورتی بود....

وقتی وارد کافه شدن هری سر جای همیشگیشون نشسته بود و زین بدون اینکه چیزی بگه کولش رو روی صندلیش گذاشت و از میز پشت سرشون یه صندلی کنار خودش نزدیک پنجره گذاشت و بعد به لیام اشاره کرد که اونجا بشینه

وقتی دوتاشون نشستن هری با هدفون مشکی که روی گوشش بود سخت روی نوشتن چیزی تمرکز کرده بود و حواسش به اون دوتا نبود

تا اینکه وقتی زین جلوش بشکن زد سرش رو بالا اورد و نگاهش به لیام افتاد و یه لبخند گنده بهش زد

"سلام لیلی!"

هدفونش رو برداشت و به لیام که لب می زد

\سلام هزی/

نگاه کرد

"چه خبرتونه؟ چی شده؟ بالاخره قراره شیپتون کنم یا نه؟"

لیام بعد از اینکه فهمید چی میگه کلاه هودیش رو روی سرش کشید تا گونه های سرخش رو پنهان کنه و زین که کنارش بود یه ابرو واسه هری بالا انداخت و براش لب زد که خفه شه و خجالت زدش نکنه!

هری دستشو روی دهنش گذاشت و به زین که چشم می چرخوند نگاه کرد و بعد دستشو کنار دهنش گذاشت و مثلا,زمزمه کرد

"هنوز دوست پسرت نشده؟"

وقتی پیشخدمت کنارشون ایستاد

زین دستش رو با کلافگی روی بینیش گذاشت و سرش رو به چپ و راست تکون داد

هری فکش افتاد و دوتاشون ساکت شدن تا زین سفارش رو بده...

"هری یه کیک وانیلی می خوره با شکلات داغ,من یه لاته کم شکر,لیام؟"

لیام به پیشخدمت نگاه کرد و با دستاش بهش توضیح داد که چی می خواد

پیشخدمت لبخند نرمی زد و سر تکون داد

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now