یه کاغذ ازش گرفت ,تا اینکه از میزش بیرون اومد و سمتش راه افتاد و زین نگاهش به اون شکلاتیایی که لبخند ارومی بهش می زدن افتاد

نگاهش رو گرفت و به هری داد

هری با خنده کنارش نشست و دندونای خرگوشیشو به رخ کشید

"چته تو,چته تووووو!"

توی گلو با عصبانیت غرید و باعث شد هری دستشو روی بینیش بذاره و زمزمه کنه

"درست باش داره نگاهت می کنه الدنگ!"

زین صاف نشست و با اخم گلوش رو صاف کرد

"زر بزن!"

"یکم مودب تر مستر مالیک یکم نرم تر-"

"به دیک شوهرت قسم همین الان می کشم پایین-"

"خیله خب خیله خب ساکت باش تا بگم!"

هری دوتا دستاشو بالا برد و لباشو به خاطر اخم زین توی دهنش کشید

زین ساکت شد و تنها نگاه غضبناکش رو بهش دوخت

"اسمش لیام پینِ,دانشجوی هنر سال اول,چند روزه اینجاست,و علاقه زیادی به حرف زدن نداره پس اینا رو برام روی کاغذ نوشت,اون کیوته و خیلی بهت میاد!"

زین الان اروم بود و به هری که با ذوق واسش تعریف می کرد نگاه می کرد

"ازش خواستم بیاد با هم اخر هفته بریم کلاب,نوشت که زیاد اهل کلاب و پارتی نیست و به جاش شمارش رو گرفتم تا اگر خواست بیرون بره باهم بریم از اونجایی که اینجا هنوز دوستی نداره,و بهش گفتم که می تونه ما رو دوست خودش بدونه! اون یه پاستیل خور حرفه ایی-"

"همه اینا رو توی دو دقیقه فهمیدی؟"

هری شونه بالا انداخت

"بیشترشو نوشت و از اونجایی که از توی کیفش پاستیل کش می رفت و بوی پاستیل هم می داد می گم!"

زین اب گلوش رو پایین فرستاد

"چه ,چه نوع پاستیلی؟"

"قلبی زرد رنگ و باسلوغی!"

زین پلکاشو فشرد و سرش رو چرخوند تا به پسری که دیگه اونجا نبود نگاه کنه....

دنبالش گشت ولی اون رفته بود....

سرش رو پایین انداخت

"تو یه مزه ترش و شیرین و زودگذری لیام پین...."

¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬

با بی میلی وارد کلاس شد و پسری رو دید که متقابلا نگاهش می کنه

امروز اصلا حوصله نداشت

مخصوصا که سعی می کرد از لیام دوری کنه تا به افکارش پروبال نده ولی نمی شد

اون پسر همه جای ذهنش پرسه می زد

و کی گفته که زین دلش پر نمی زد تا صداشو بشنوه؟

^^LeMOn CAndy^^Where stories live. Discover now