هری لبخند زد ولی نگاهش نکرد
زین به عشق قشنگشون غبطه خورد ولی با دیدن کسی که وارد کافه می شه نگاهش رو به اون پسر ریزه داد که انگار توی هودی لیمویش گم شده بود...
شلوار لی گشاد مشکی پوشیده بود و دفتری که معلوم بود مال طراحی بود رو توی دستش داشت...
نگاه زین پشتش کشیده شد تا زمانی که نشست توی میز و دفتر طراحیشو باز کرد
مداد مشکی نوک تیزشو بین انگشتای ظریفش گرفت,
وقتی سرشو خم کرد چند لاخ موش توی صورتش ریخت و شروع کرد به حرکت دادن دستش روی کاغذ...
دستی که تا نصفه با استینای هودیش پوشیده شده بود رو روی کاغذ بی پروا تکون می داد و گاهی لبای صورتیشو جمع می کرد و لاخ موی توی صورتش رو فوت می کرد....
"هی زین!"
هری گقت و جلوی صورتش بشکن زد
سرشو سمت هری چرخوند و دید با تعجب نگاهش می کنه
و بعد رد نگاه زین رو گرفت و به پسری رسید که جلوش پیشخدمت کافه ایستاده بود....
"به کی نگاه می کنی؟"
"هیچ کس,چیزی می گفتی؟"
"اره,اون کیه که خیره نگاهش می کنی؟"
زین چشماشو چرخوند و فهمید این دراز فرفری قرار نیست بی خیال بشه....
"چند روز پیش خوردم بهش و افتاد زمین,تمام وسایلاش و ابنباتاش ریخت زمین..."
هری سر تکون داد و نگاهش رو بهش برگردوند حالا تنها بود و دوباره روی طرحش تمرکز کرده بود
"خب؟ تو چیکار کردی؟"
"کمکش کردم و عذرخواهی کردم ولی انقدر عصبانی بود که حتی جوابمو نداد!"
هری ابرو بالا انداخت و لباشو غنچه کرد
"او بوی..."
"یپ...."
"خب تو باید براش جبران کنی,یه بسته دیگه واسش بخر....اگه مهمه؟"
"نمی دونم,بهش فکر می کنم,طرحت به کجا رسید؟"
هری پوکر نگاهش کرد
چرا زین فکر می کرد توی عوض کردن موضوع خیلی مهارت داره؟
خیلی شیطنت امیز
به تیشرت مشکیش خیره شد و مدادشو سمتش گرفت
"بیبی کوچولو رو ببین تیشرتشو کثیف کرده!"
زین سرش رو پایین اورد تا لکه رو ببینه ولی بلافاصله هری مدادشو به چونش و بعد بینیش زد و "ناک ناک!" صدا در اورد
زین حرصش گرفت و از زیر میز پاشو محکم کوبید به ساق پاش که باعث شد هری بین خنده هاش بلند ناله کنه
"الاغ چرا جفتک می ندازی؟"
"کیتن چرا پنجول می کشی؟"
زین با لبخند از خود راضیش به صندلیش تکیه داد و دست به سینه به هری که با چشمای تهدید گرش نگاهش می کرد نگاه کرد
"من و تو دیگه منسبی با هم نداریم مالیک,حالام گم شو از جلو چشمام...."
گفت و با جدیت برگشت سر طراحیش
زین لبخند دندون نمایی زد و دستش رو توی کولش برد
مدادی رو در اورد و اهسته پشت گوش هری که سرش پایین بود گذاشت
هری غر غر کرد و مداد رو برداشت ولی با دیدن مداد طراحی که زمینه سفید داشت و روش پر از حروف کوچیک "H" مانند بود
دهنش رو چند دقیقه بست و با چشمای گردش بهش خیره موند....
و بعد طوری جیغ کشید که تمام کافه برگشتن سمتش
زین انقدر بلند خندید که دستش رو روی سینش گذاشت
اون عاشق همین اخلاق هری بود
فرقی نمی کرد واسش چیکار کنی
اون همیشه به اندازه گرفتن یه پورشه البالویی واست ذوق می کرد
"این مال منه؟ زین! گاو خر! خیلی مریضی به خدا! چرا این کاراتو می کنی فحشت بدم؟ چقدر خوشگله! مرتیکه هنرمند,نگاهش کن,اِچای کوچولوشو نگاه ,پر از من,این مداد پر از منه! خفه شو بزغاله انقدر به ذوق زدنام نخند! وایی مامان,این مداد رو باید قاب گرفت گذاشت تو موزه اثار هنری شاهزاده هری!"
زین از روی صندلیش بلند شد و گونه پسری که مداد رو کف دستش گذاشته بود و انگار یه تیکه طلا کف دستشه رو بوسید و باعث شد درثانیه ای ساکت بشه و گونه هاش سرخ بشه
زین دستشو زیر چونش گذاشت و به دوست 22 سالش که مثل زمانی که باهاش اشنا شده بود 12 ساله مونده بود خیره شد
"خواهش می کنم هز!"
هری دستاشو بالا برد و قسمتی از بالای موهاش رو گوجه جمع کرد و مداد رو از توش رد کرد و توی دوربین گوشیش خودش رو نگاه کرد
"چرا انقدر خوشگله؟ چرا؟"
زین دوباره خندید و باعث شد چشمایی که جمع می شن و دندونای سفیدش توی چشم باشن..
انگشتای تتو خوردش رو دور فنجون قهوش پیچوند و بالا اورد تا کمی ازش بنوشه...
از اون طرف پسر ابنباتی پشت میزش نشسته بود و با لبخند تند تند یه چشم به برگه و یه چشم به میز روبه روش طرح می زد...
·······^·········^······^······^·······^·····^····^···^·······^
واسه ارامش روزتون💛
روز خوبی داشته باشین
_A💙
YOU ARE READING
^^LeMOn CAndy^^
Fanfiction^^Ziam Mayne Cute Short Story^^ جایی که لیام یه پاستیل خور حرفه اییه و زین براش پاستیل می خره تا راضی بشه باهاش حرف بزنه... ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ #1_fanfiction #1_Ziam
