_"لیفلیکس، از کی توجهت از روم کنار رفت؟ از کی دیگه نگاههات بهم عاشقانه نبود؟ از کی انقدر فاصله بین قلبهامون افتاد؟ نمیدونم. حتی یادم نیست از کی شروع شد. اصلا سر چی شروع شد؟ من که همهی حرفهام رو صد بار توی مغزم بالا و پایین میکردم تا به اشتباه ناراحتت نکنم. پس چیشد؟ یادمه قرار بود هیچ وقت دستهای همدیگه رو رها نکنیم. مدتیه دستهام از نبودنت سرد شدن. کبود شدن و دیگه حس ندارن. لطفا برگرد. بزار برای آخرین بار بوی داشتنت رو استشمام کنم." _reallife _hyunlix _minsungAll Rights Reserved
If you already have an account,
By continuing, you agree to Wattpad's Terms of Service and Privacy Policy._"لیفلیکس، از کی توجهت از روم کنار رفت؟ از کی دیگه نگاههات بهم عاشقانه نبود؟ از کی انقدر فاصله بین قلبهامون افتاد؟ نمیدونم. حتی یادم نیست از کی شروع شد. اصلا سر چی شروع شد؟ من که همهی حرفهام رو صد بار توی مغزم بالا و پایین میکردم تا به اشتباه ناراحتت نکنم. پس چیشد؟ یادمه قرار بود هیچ وقت دستهای همدیگه رو رها نکنیم. مدتیه دستهام از نبودنت سرد شدن. کبود شدن و دیگه حس ندارن. لطفا برگرد. بزار برای آخرین بار بوی داشتنت رو استشمام کنم." _reallife _hyunlix _minsung