🍭دردسر شیرین

Autorstwa bbh_yeoll

75.4K 11.2K 771

چی میشه اگه یه روز که انتظار داری مثل همه روزا عادی بگذرونی با یه برخورد سریالی یه نفر تمام قواعد زندگیتو بهم... Więcej

*First visit*
who?!
×boom×
~chanyeol~
R u sure?
he is really gay?
<time>
"Transaction"
دوستت دارم؟
*The war begins*
"hot baby boy"
^-^ نایس تو میت یو
^Beginning of the 10 Days of Evil ^
kiss?
نیمه گمشده
Friend!?
×Theft ×
*fire*
Are you kidding?!
&Sweet reality&
~sorry baby~
-yeah...i miss you-
~ Heart ~
Maybe it's hard for me~
"Tonight, best night"
>Envy<
~Stupid couple~
^THE END^

House owner!!

2K 312 21
Autorstwa bbh_yeoll

روی نیمکت حیاط دانشگاه نشسته بودم یعنی در واقع ولو شده بودم میدونستم این پسره یه چیزیش غیر عادیه وقتی اون حرفو بم زد حالت نگاش چیزی بین جدی و احساسی بود

اه بیخیال سهون تو همه چیزو جدی میگیری-

درسته شاید داشته شوخی میکرده که من انقدر جدیش گرفتم البته هرکی جای من بود با اون حرکات دیشبشو سر در اوردن ناگهانیش یهو تو کلاس همین فکرو میکرد من حتی نمیدونم جریان چیه که امروز سرو کلش تو کلاس پیدا شد

وایسا ببینم ،یهو یه جرقه تو ذهنم زد

خب بزار امتحان کنم

اگه اون به طور واقعی نگفته باشه منم ازش عذر خواهی میکنم بابت رفتارم 

اما اگه.....آه خدا لعنتت کنه اوه سهون نشستی فکرای چرت و پرت میکنی نگاهی به ساعتم انداختم هنوز 5 دقیقه دیگه تا پایان کلاس مونده بود این یعنی من داشتم 45 دقیقه خالص به اون موجود لعنتی عجیب غریب توی کلاس فکر میکردم

بلند شدم یکمی خودمو کش اوردمو به فکرای احمقانم خاتمه دادم داشتم توی محوطه قدم میزدم سرم پایین بود که کفش اشنایی رو جلوم پام دیدم

اگه یه کار خیر تو زندگیم انجام دادم ،خودش نباشه،لطفاا

تو دلم اخرین دعاروهم کردم اما تا سرمو اوردم بالا با قیافه مرموزش و همراه با یه لبخند زیبا روبه رو شدم و اینجا بود که فهمیدم هیچ دعایی رو این پسره جواب نمیده

خسته شدی؟_

همونطور که دست به سینه وایساده بود با همون لبخند پرسید هول کردم نمیدونم چرا اما خودمو جمع کردمو مثل خودش عادی جواب دادم

نه چطور؟+

 luo pov

نمیتونستم جلو لبخندمو بگیرم وقتی میدیدمش هم دوست داشتم اذیتش کنم هم .....لعنت بهش 

هیچی استاد گفت بیای کلاس_

گیج نگام کرد چرا نگاه کردن به درو دیوارو به نگاه کردن بهم ترجیح میده؟

باشه+

باشه ای گفتو دو باره مثل جت ازم دور شد

آه فک کنم نباید اون حرفو میزدم اما از زدنش اصلا پشیمون نیستم

فوقش میگم شوخی کردم دیگه

شونه ای بالا انداختو رفتم تو کلاس

-------

baek pov

خسته نباشید_

وقتی کلاس تموم شد لب تاپمو تو کیفم گذاشتم حالا دیگه نوبت من بود از همون موقعی که صندلیمو ازش جدا کردم یک کلمه هم دیگه بینمون رد و بدل نشد

رفتم پیش سهون و لو

هی بچها همه چی خوب پیش میره؟_

لو لبخندی بهم زدو سهون خیلی عادی داشت وسایلشو جمع میکرد

لوهان:چرا که نه بک

لبخندی زدمو یه نگاه "جون خودت"بهش انداختم  خنده ای کردم خم شد رو سهونی که داشت زیپ کیفشو میبست و خیلی اروم جوری که من فقط بالای سرشون بودم متوجه شدم

مگه نه سهون؟_

سهون سریع بلند شدوبا یه لبخند ضایع نگام کرد

البته+

اماده ای؟_

سری تکون داد

امیدوارم قشنگ بتونی حالشو سرجاش بیاری تو نقشتون تشویقت میکنم خب من دیگه باید برم_

همونطور که از در کلاس خارج میشد داد زد

بکهیون فایتینگ_

منم مشتمو متقابلا اوردم بالا و خنده ای کردم وقتی لوهان از جلو چشم منو سهون محو شد همونطور که داشتیم توی راهرو قدم میزدیم سهون داشت چیزی برای خودش زیر لب زمزمه میکرد که من اصلا نشنیدم گوشیمو کشیدم بیرونو به راننده زنگ زدم

وقتی نشستیم تو ماشین سهون مخالفت کرد که حتما باید با چان بره منم که نمیخواستم سهون با یه احمق به خونش بر گرده تصمیم گرفتم به زور بکنمش تو ماشینو راه بیوفتیم

بلاخره  بعد از 10 دقیقه رسیدیم جلوی در خونه ،راننده ساکمو اوردو گذاشت جلوی در خونش

خب بزار الان درو باز میکنم_

سهون گفتو رفت جلو تر تا درو باز کنه

با یه تق در خونه باز شد منم لبخندی زدمو وارد شدم تا میخواستم کفشمو در بیارم دیدیم نشسته رو کاناپه و مشغول دیدن تلوزیونه پوزخندی زدمو کفشمو در اوردم و رو کردم به سهون

خب سهون اتاق من کدومه؟_

جوری حرف زدم که به گوشای اون یوداهم برسه که صد البته میرسید

ارومترم بگی میشنوما+

و اتاقمو که پشت تلوزیون بود نشونم داد که کنار دستش یه دره دیگه هم قرار داشت، احتمالا دستشوییه

وقتی رسیدم تو اتاق منتظر یه اتاق چرک و حال بهم زن داشتم که بر خلاف فکرم با یه اتاق تمیزو شیک مواجه شدم

خب بک اینم از اتاق شما_

سری تکون دادمو کیفم و ساکو گذاشتم تو اتاق

دستشویی کجاس؟+

 رفت بیرونو  کنار دستمون پیچید تو یه راه رو

 اینم از حمامو دستشویی_

یه درو باز کرد

حمامو دستشوییش یکی بود بدک نبود خود خونه کلا لوکس و شیک بود بازم سری تکون دادم و رفتم تو اتاقم

chan pov

وقتی رفت تو اتاق درم بست سریع مثل برق گرفته ها بلند شدم

منو میزاری سر کار بیون بکهیون حالا نشونت میدم_

زیر لب اروم زمزمه کردمو خودمو پرت کردم تو اتاق سهون

از وقتی که پامو ازدانشگاه گذاشتم بیرون به همون پسره امروزی که ظاهرا اسمش لوهان بود برخورد کردم منظورم از برخورد یعنی از کنار هم رد شدیم که صداش پاهامو خشک کرد

هنوزم باکره ای؟_

با تعجب برگشتم نگاش کردم سرش تو گوشیش بود احتمالا داشت با کسی حرف میزد یه نفس گرفتمو دوباره میخواستم برم که پاهام با حرفاش خودش وایساد

امروز کلانتریو دیر نکنی باکره_

دستی رو شونم احساس کردم و یه صدای خنده، برگشتم که ماجرارو بفهمم صداشو به یاد اوردم سریع میخواستم برگردم که بکو دیدم داشت به زور سهونو میچپوند تو ماشین همون موقعه سریع ذهنم فعال شد با فهمیدن ماجرا دستام جوری مشت شد که دوست داشتم یه راس تو دهن بکهیون پیاده شه

پس منو میزاری سر کار بیون_

انقدر کودن نبودم که نفهمم این پسره با بکهیون دوست نباشن حتما پیشنهاد از بک بوده وگرنه لوهان که تا به امروز منو نمیشناخت فقط چیزی که نمیفهمیدم این بوده که چطور شمارمو پیدا کرده

وقتی در اتاق سهونو به شدت باز کردم با چشمای گردش مواجه شدم

چیزی شده چان؟_

رفتم جلو وهمونطور که از عصبانیت میخواستم بلرزم اروم برای سهون زمزمه کردم طوری که صدام از اتاق بیرون نره

یا همین الان میگی این نکبت موزی از چی بدش میاد یا همین اتاقو رو سرت میارم پایین_

سهون اهی کشیدو پتو رو کشید رو سرش

من چمیدونم دس از سر من یکی ترو خدا بردارین+

و با حالت گریه داری اضاف کرد

دیونم کردین شما دوتا+

پتو رو به شدت از رو سرش کشیدم

نمیگی نه؟_

از هر چی بوی گنده متنفره کلا از سرو صدا بدش میاد حالا راحتم بزار+

با داد اخر جملشو اضاف کرد منم هیچی نگفتمو از اتاقش بیرون رفتم مثل اینکه سهون خیلی اشفته بود تر ازمن بود

فعلا وقت فکر کردن به سهونو نداشتم باید وسایلو هر چی سریع تر اماده میکردم رفتم تو اتاق سوییشرتمو برم کردم و از خونه زدم بیرون

----

BAEK POV

با صدای بستن در خونه سرمو اروم از اتاق کردم بیرون احتمالا خوده درازش بوده تصمیم گرفتم تا سفارشم اماده شه یه دوری تو خونه بزنم پس همون اول دره کناری اتاقمو باز کردم فضای اتاق برام اشنا بود یکم که فکر کردم یادم اومد این دقیقا همون اتاق نفرین شدس با شدت دره اتاقو  کوبوندم به هم رفتم تو اشپز خونه گرسنم بود دره یخچالو که باز کردم تازه با معنای بیابون اشنا شدم هیچی جز دوتا رامن نبود

اخه  انسان اولیه کسی رامنو میزاره تو یخچال؟

رامن هارو بیرون اوردم اب جوشو گذاشتم توی همین حینی که اب جوش میومد گوشیم زنگ خورد گوشیمو از جیبم بیرون کشیدمو با دیدن مخاطبش سریع تماسو وصل کردم

سلام اجوشی_

واقعا؟کی بیام؟......چشم حتما خودمو میرسونم_

و بعله سفارشم اماده شده بود حالا میتونستم با خیال راحت رامنمو بخورم یه اهنگ گذاشتم و همونطور که قر میدادم رامن هم درست میکردم بعد از درست کردنش رفتم پشت دره اتاق سهون

سهونا_

صدایی نیومد دوباره در زدم و رفتم داخل

با جسم مچاله شده سهون زیر پتو مواجه شدم

هی سهون_

خوابیده؟به همین زودی؟ چیزی نگفتمو از اتاقش رفتم بیرون

اخرای رامنم بود که دره خونه باز شد منم همونطور که چابستیک تو دهنم بودو سرم تو گوشی  به صدای در اهمیت ندادمو خودمو مشغول نشون دادم

وقتی رسیدم خونه بوی رامن دماغمو پر کرد سهون بازم داشت رامن میخورد؟ چیزایی که خریده بودمو سریع بردم گذاشتم تو اتاق و وقتی برگشتم دیدم بک از سر میز پاشدو به سمت سینک رفت تا دستشو بشوره..پس بک بوده هیچی نگفتمو دره یخچالو باز کردم یه شکلات صبحونه بیشتر توش نبود پوکر شدم کشیدمش بیرونو یه قاشق برداشتم

همونطور همونجا وایسادم تا اینکه بک شستن دستش بالاخره تموم شد تظاهر کردم اصلا حواسم بهش نیست و همونطور ته مونده شکلاتو لیس میزدم هیچ حرفی زده نمیشد سکوت تنها چیزی بود که اونموقع همه جارو گرفته بود نیشخندی زدم

بک نگاهی بهم ننداخت تا میخواست بره بیرون سریع یکی از پاهامو بردم جلو هر لحظه منتظر این بودم که پیش پا بزنه اما وایسا

اخخخخ_

آخم بلند شد نگاهی به پام کردم دیدم پاشو دوباره محکم داره رو پام فشار میده

بنظر ضعیف تر از اینا میرسی که میخوای با یه پشت پا زدن حرصتو خالی کنی پارک چانیول+

و بیشتر فشار داد واقعا این پسر پاهای قویی داره با اینکه داشتم میمردم از فشار پاهاش اما سعی کردم پسش بزنم

یااا پاهاتو بکش_

سرشو خم کرد و با یه فشار محکم دیگه شکلاتو گذاشتم روی اپن و با دستام هلش دادم عقب

وقتی رفت عقب کمرش اروم خورد به میز پشت سرش

پاهای قشنگمو توی دستام گرفتمو سریعا مالش میدادم لعنت خیلی تیز بود فکرشم نمیکردم بفهمه با صداش دستمو از پاهام کشیدم سرمو بالا اوردم

امیدوارم امشبو تخخت بخوابی_

منظورش چی بود! بعد از اخرین حرفش از اشپزخونه خارج شد فاعک الان این مهم نیست باید برم به کارام برسم لبخندی زدمو بعد از اون از اشپزخونه  به اتاقم پرواز کردم

----

luo pov

وقتی رسیدم خونه از خستگی افتادم یه راس روی تخت با یاد اوری قیافه سهون لبخندی روی لبام اومد

اومووو خیلی کیوته_

بلند شدمو نشستم

نکنه زیاد روی کردم؟_

و دوباره خودمو کوبوندم به تخت

آه نمیدونم.. _

باید اماده میشدمو میرفتم گل فروشی با همون لباسایی که برم بود بیخیال لباس عوض کردن شدمو خودمو به طبقه پایین خونه رسوندم

مغازه گل فروشیو باز کردمو داخل شدم بوی تک تک گلارو نفس میکشیدم پیشبند مخصوصمو برداشتمو تنم کردم و صدای جیرینگ که نشون دهنده اولین مشتری مغازمه به صدا در اومد

سلام خیلی خوش اومدین_

یه زن و شوهر میانسال که دست همو گرفته بودن وارد مغازه شدن

با لبخند بهشون خیره شدم

چه کاری از دستم بر میاد؟_

یه دسته گل رز ،ترکیبی از ابیو سفید میخواستیم+

لبخندی زدمو به طرف گلای رز رفتم حالا که بیشتر دقت میکردم سهون به لطیفی همین گل رز سفید روبه روییم بود شاید خیلی لوس و چندش به نظر بیاد اما واقعا مثل گل رز سفید زیباست

لبخندی زدمو سریعا با مهارت خاصم سفارشو اماده کردم

چی میشه اگه یه روزی سهون بهم گل بده و بخواد با هم قرار بزاریم؟

و به همین منوال خیال پردازیمو ادامه دادمو مثل احمقا لبخند میزدم :/

----

baek pov

بعد از اینکه جین هو رو تحویل گرفتم و با قفسش داشتم به سمت خونه حرکت میکردم ملت تو خیابون داشتن با ترس بهم زل میزدن

بابا چیزی نیست که ...ای بابا یه کاری میکنن دره قفسو باز کنم بجای اون چانیول بندازمش رو اینا

عصر بود ساعت طرفای 6 که رسیدم پشت دره خونه کلیدی که قبل از رفتن از سهون گرفته بودمو انداختم تو در یه نیم نگاهی به داخل انداختم کسی نبود سریع پریدم داخل و به سرعت نور خودمو رسوندم داخل اتاق

خیلی خب جین هو امشبو باید پیش یکی که عاشقته رو بخوابی_

قفسو گذاشتم رو تختو لباسامو در اوردم یه لباس راحتی تنم کردمو نشستم رو تخت و به موجود رو به روییم زل زدم

افرین دختر خوب کمی قفسو به خودم نزدیک کردم امشبو بدجور باید شیطونی کنی باشه؟_

خنده ای کردمو دوتا پلاستیک پر از غذایی که خریده بودمو برداشتم و راهی اشپزخونه شدم قبلش درو اتاقو محکم بستم

سهونو دیدم که روی میز اشپزخونه نشسته  غرق فکره

به چی فک میکنی_

با صدام سرشو بالا اورد

اومدی؟+

سری تکون دادمو خوراکیارو میچیدم تو یخچال

میگم تو این خونه باد هوا میخوری؟_

برا یخچال میگی؟+

خندیدو ادامه داد

همیشه یا من یا چانیول از بیرون غذا میگیریم برا همین چیزی تو یخچال نمیمونه اگرم بمونه فاسد میشه+

واقعا؟یعنی هیچی جز نهارو شام نمیخورین؟_

بیحوصله سرشو روی میز گذاشتو تکونش داد

ایگوووو ....چانیول خسیس..برا همینه پوستو استوقون شدی دیگه_

میگم بک ...میتونم.. یه چیزی ..ازت بخوام؟+

چی میخواست؟ بعد از اینکه همه چیو چپوندم تو یخچال رفتمو کنارش نشستم چرا انقدر بیحوصله بود؟

جونم؟چی میخوای؟_

بزار اول ازت چیزی بپرسم+

سرمو تکون دادم

بپرس_

در مورد لوهانه+

خب؟_

امروز فکر میکنی چرا اومد دانشگاه؟+

راستش از موقعی که لوهان  پاشو گذاشت تو کلاس فهمیدم جریان از چه قراره لبخندی به سهون زدم

نمیدونم والا..چرا از من میپرسی؟_

منظورم اینه که چرا از خودش سوال نمیکنی؟_

یه کمی رفت تو فکر

میشه..ادرس مغازشو بهم بدی؟+

لبخندی زدمو با کمال میل تقدیم سهون کردم

راستی طبقه بالای مغازشم خونشه...گفتم بدونی_

بعد از گفتن این جمله چانیول تو چارچوب اشپزخونه ظاهر شد

بیتوجه به منو سهون رفت سمت یخچال درو باز کرد

سهون تو اینهمه خوراکی گرفتی؟_

با تعجب ظرف پر از کیک خامه رو کشید بیرون

از کی تاحالا به خامه علاقه مند شدی_

همونطور که روی صندلی نشسته بودم صدامو بردم بالا

ممنون میشم دست کثیفتو به خوراکیام نزنی+

برگشتو یه نگاه "ععع پس اینا مال توعه"بهم انداخت

چرا دست نزنم؟اتفاقا هوس کردم یکی بردارم_

نفس حرص داری کشیدم بلند شدم تا ظرفو از دستش بکشم اما دستشو برد بالای سرش

پسش بده+

چرا؟مگه تو از رامنم خوردی من چیزی گفتم؟_

و با لحن خونسردش که روی مغزم اسکی میرفت ادامه داد

اوه بیون اصلا کار قشنگی نیستا...به صاحب خونت یکم شیرینی تعارف کن..زود باش_

چی گفت؟داشت منت میزاشت؟  

یقشو با جفت دستام گرفتم و نزدیکش کردم به خودم   

ایا میدونی که عن خونمم نیستی؟+

با حرفی که زدم بدجوری کفریش کردمو یقشو جلوتر کشیدم

میتونم فقط برات دعا کنم...که نه ولش کن..همونم برات زیادیه+

یقشو ول کردم و و از سهونی که داشت با تاسف نگامون میکرد رد شدمو رفتم تو اتاقم درو کوبوندم به هم

مرتیکه بز سر من منت میزاری نشونت میدم

جین هو رو از زیر تخت کشیدم بیرون

انتخاب خوبی بود برای سکته دادن امشبش، کافی بود ،...نشستمو فکر کردم به اینکه فردا چطوری کلافش کنم

----

chan pov

بعد از دعوای توی اشپزخونه وقتی رسیدم به اتاقم همه چیامو که اماده کرده بودمو تک به تک بررسی میکردم ساعت 10 شب بود احتمالا الان وقتشه که بخوابه پس چطوره با یه اهنگ خیلی ملایم شروع کنیم؟

از اونجایی که اتاقش چسبیده به اتاقم بود ظبطو روشن کردمو یه اهنگ راک گوش خراش اعصاب خورد کن با بلند ترین صدا گذاشتم جوری صداش بلند بودو میخوند که چند دقیقه دیگه سردرد میگرفتم

تق تق تق

صدای در میومد این تازه اولشه رفتم سمت درو بیخیال بازش کردم اما بر خلاف میلم سهون پشت در بود

خفه کن اون بیصاحابو_

اونقدر صدای اهنگ بلند بود که نفهمیدم سهون چی میگه بلند تر از خودش داد زدم

چی؟؟+

 مگه کری میگم خفه کن اون صدارو کل ساختمون اومد پایین_

باشه+

باشه همینطوری گفتمو درو بستم و صدارو بلند تر کردم

پس میخوای بازیو ادامه بدی؟با کمال میل بیون_

دریل شارژی رو از روی میزم برداشتمو مشغول سوراخ کردن دیوار بین اتاق خودمو بک شدم

و همزمان با اهنگ راک داد های بلندی میزدم

-----

baek pov

صدا داشت کلافم میکرد دوتا دستمو روی گوشم گذاشتمو داد بلندی زدم

لعنت بهت_

نباید ضعف از خودم نشون بدم صد در صد بدتر میکنه پس فقط تحمل کردم

با صدای دریل سرمو به سختی بالا اوردمو به همون دیوار یه مشت محکم زدم

اخخخخخخ فاک بهت_

دستمو گرفتمو مالش دادم

بزار فقط منتظرم کپه مرگتو بزاری رو بالشت_

به هر سختی که بود 45 دقیقه سرسام اورو دووم اوردم سرم داشت میترکید صدای اهنگ لعنتی یه طرف دریل فاکی هم یه طرف

ساعت طرفای 11 بود درو باز کردمو رفتم بیرون واقعا نیاز داشتم یه لیوان اب بخورم وقتی لیوان ابو خوردم برگشتم سمت اتاق میخواستم برم تو اتاقم  که داشتم از حرص میسوختم

پامو بردم عقبو با شدت به در اتاقش کوبوندم  یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو اتاقم

-----

chan pov

بعد از لقتی که بکهیون به در زد لبخندی زدمو راحت گرفتم خوابیدم انگار بدجوری کفری شده بود سر خودمم داشت میترکید توجهی بهش نشون ندادمو خیلی راحت و اسوده سرمو گذاشتم رو بالشتو کم کم چشمام گرم شد

----

baek pov

نمیتونستم بخوابم در قفس جین هو رو باز کردم سرشو بیرون اورد و نگام کرد من برعکس همه از این موجود خوشگل روبه روم اصلا نمیترسم کمی باهاش بازی کردمو انداختمش باز تو قفس منتظر موندم  همونطور فکر میکردمو قدم میزدم

به ساعتم نگاه کردم ساعت 3 نصف شب بود قطعا تا الان خوابیده به جین هو یه نگاهی انداختمو اونم نگاهی بهم انداخت خب الان موقع عملی کردنشه

بدون قفس رفتم بیرون هیچکس بیرون نبود وخونه چراغاش کاملا خاموش بود احتمالا سهونم تا الان خوابیده سریع پریدم تو اتاقو جین هو رو از قفسش کشیدم بیرونو گرفتمش تو دستام

هی دختر منو ببین...برنامتو که حفظی؟اره؟برو ببینم چه میکنی_

همونطور که اروم حرف میزدم همونطورم اروم رفتم پشت در اتاق چان در اتاقو خیلی ماهرانه اروم باز کردم بدون ذره ای صدا ...داخل شدم پاورچین پاورچین رفتم سمتش ...درسته خوابیده بود هیچ صدای شنیده نمیشد جز صدای زبون جین هو رفتم بالای سرش

اخی نگاش کن چه اروم خوابیده

زبونمو براش در اوردمو با یکی از دستام یه فاک نشونش دادم و اروم جین هو رو گذاشتم رو شکمش و سریع یه چرخش 180 درجه کردم میخواستم پامو از اتاق بزارم بیرون که یه فلش روی میز توجهمو جلب کرد  وقت فکر کردن نداشتم قاپیدمشو پا به فرار گذاشتم رفتم تو اتاقم و مثل جت قفس جین هو رو زیر تختم قایم کردم

زود باش دختر خودتو نشون بده زود باش_

پنج دقیقه ای میشد صدایی از اتاق چانیول نمیومد داشتم کم کم نا امید میشدم که بلاخره صدای دلنشین داد چانیول که سهونو از ترس به سالن کشوند لبخندیو رو لبام اورد

داشتم میمردم از خنده زیر پتو که صدای وحشت زده سهونم قاطی داد چان شد

چی شده؟حالت خوبه؟چه بلایی سرت اومده؟خوبی؟ زبون باز کن دیگه بگو  چه بلایی سرت اومده؟+

سرمو از اتاق یواشکی بردم بیرون تا این صحنه بیاد موندنیو ثبت کنم تو ذهنم

واووو خدای من زرتی اروم زدم زیر خنده

چانیول رو مبل وایساده بودوهمونطورکه داشت میلرزید عرقم از سرو روش داشت میچکید همزمان دست سهونم گرفته بود وچشم از اتاقش بر نمیداشت با صدای سهون منم پریدم بالا چه برسه به چان که سکته دومم زد

د بنال دیگه احمق+

م...م..ما..ماااااار_

لعنتی تو اون اتاق کوفتی یه ماره زشته_

با دادی که چان زد به زور جلو خندمو گرفتم

دیونه شدی چان؟مار کدوم قبریه دیگه؟تو اپارتمان اخه؟+

همونطور که میدیدم چانیول داره میلرزه خنده ای کردمو دره اتاقمو بستم و راحت پتومو روم کشیدم تا بخوابم و صداهایی که از بیرون میومد نشون میداد چان به سهون میگه که بره اون ماره زشتو بگیره اگه واقعا میتونستم برم بیرون میرفتمو بهش حالی میکردم یه مار سیاه هیچ زشتی نداره بلاخره خوشگله دیگه و راحت تونستم چشمامو بزارم رو هموخوابیدم

----------

Czytaj Dalej

To Też Polubisz

22K 486 21
Sophie and Rick are back! Now married and with a kid, together they go exploring as archaeologist living a normal life, but Sophie ask Rick to go on...
66.5K 2.1K 200
Just funny interactions between the descendants characters. Pairings are bal, devie, Jonnie, jarlos, huma, gaudrey, Chad and Freddie. Warning: conta...
25.8K 2.8K 104
Male Lead pr ဇာတ်လမ်းအကျဥ်း အရှေ့ဘက်နဲ့ဝေးတဲ့မြေမှာ မီချယ်လင် ကြယ်သုံးပွင့်အဆင့်သတ်မှတ်ချက်ကို အကြိမ်ကြိမ်ငြင်းဆိုထားတဲ့ ထူးဆန်းတဲ့စတိုးဆိုင်တစ်ခုရှိ...
33.7K 2.7K 14
given a chance to fight back your bullies, you take the opportunity to do it and expect to spend the rest of school life in peace. instead, the godda...