cat boy

By vkprms

107K 12.6K 6.3K

تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بس... More

معرفی شخصیت ها
part1
part2
^^
part3
part4
part5
part6
part7
part8
part9
part10
part11
part12
part13
part14
part15
part16
part17
part18
part19
part20
part21
part22
part23
part25
part26
part27
part28
part29
part30
part31
part32
part33
part34
part35
part36
part37
part38
part39
part40
part41
part42
part43
part44
part45
part46

part24

2.5K 261 214
By vkprms

یه سری از پارت ها با اختلاف خیلی کمی به شرط نرسیدن، ولی از اون‌جایی که خیلی انسان رئوفی هستم، پارت رو آپلود کردم.

ضمناً...
این پارت محتوای اسمات داره.
اگر حس می‌کنید مایل به خوندن چنین محتواهایی نیستید، پارت رو رد کنید.

(اگر هم می‌خونید، روح نباشید. این پارت اندازه ی ۳ پارته دقیقاً. یهو نیام ببینم کامنتاش ۱۰ تان🗿)

________________

۵ روزی می‌شد که توی بوسان بودند.
امروز تولد تهیونگ بود و به اصرار لونا، قرار بود تولد کوچک و سه نفره‌شون رو توی قنادی اون جشن بگیرن.
توی این چند روز حسابی خوش گذرونده بودند و کلی از مکان های تفریحی بوسان رو دو نفره گشته بودند.

حدوداً ۲ روز می‌شد که تهیونگ حسابی به جونگکوک می‌چسبید و جونگکوک رو بابت این مقدار از چسبندگی متعجب می‌کرد.
اگه قبلاً کنه بود، تو این چند روز اخیر رسماً مثل چسب می‌موند!

دقیقاً مثل الان که روی پای جونگکوک نشسته بود و همین‌طور که محکم گردن جونگکوک رو چسبیده بود، باسنش رو به پای اون می‌فشرد.

البته خودش برخلاف جونگکوک می‌دونست منشا این رفتار هاش از کجان، ولی از اون‌جایی که این کاملاً غریزی بود، نمی‌تونست جلوشون رو بگیره.

جونگکوک به تهیونگ که سعی در جلوگیری از رفتار هاش رو داشت نگاه کرد و بالاخره سد خودداری اش شکست.
با نگرانی صورت تهیونگ رو قاب کرد و گفت:
_عسلم؟ حالت خوبه؟ دو روزه رفتارات خیلی عجیب شدن. اتفاقی افتاده که به من نمی‌گی؟

با شنیدن این حرف گونه هاش سرخ شدند.
سرش رو به چپ و راست تکان داد و سعی کرد حرکت دادنِ آروم باسنش روی ران جونگکوک رو متوقف کنه.
_چی...چیزی نشده گوکی.

_مطمئنی بیبی؟

با بالا و پایین شدن سر تهیونگ، نفس عمیقی کشید.
_می‌دونی که می‌تونی بهم اعتماد کنی و هر چیزی که اذیتت می‌کنه رو بگی. نه؟

_می‌دونم گوکی. من فقط...
دوباره از خجالت سرخ شد.
_هیچی نیست. راست می‌گم.

گونه ی سرخ پسر رو نوازش کرد و سعی کرد توی منگنه قرارش نده.

پسر دستش رو روی لباس جونگکوک مشت کرد و نهایت تلاشش رو کرد تا دوباره خودش رو به جونگکوک فشار نده.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و موهای پسر رو به آرومی نوازش کرد.
_بیا اول بریم قنادی پیش اوما. بعد می‌آیم هتل با هم حرف می‌زنیم. باشه خوشگلم؟

_ب..باشه هیونگی.
به سختی از روی پای جونگکوک بلند شد و به سمت چمدان حرکت کرد.

باید خودش رو کنترل می‌کرد!

***

انگشت هاش رو محکم به زانو هاش فشرد و به جونگکوک و لونا خیره شد.
دوری از جونگکوک، حتی اگه به مقدار ۵ سانتی متر بود، براش خیلی سخت بود.
دلش می‌خواست باز روی ران های سفت مرد بشینه و خودش رو بهش فشار بده.
کلافه گفت:
_چرا زودتر نمی‌ریم هتل؟

لونا ابرو بالا انداخت.
جونگکوک از رفتار های عجیب تهیونگ براش گفته بود و اون هر وقت می‌خواست راجع به رفتار هاش توضیحی بهش بده، اتفاقی می‌افتاد و نمی‌تونست حرفی بهش بزنه.

نگاهی به تهیونگِ کلافه کرد‌.
هم تهیونگ و هم لونا خوب می‌دونستند که هیتش چقدر نزدیکه.
به هر حال اون امروز ۱۸ ساله شده بود.

_حالت بده عزیزم؟
جونگکوک پرسید و منتظر بهش نگاه کرد.

_نه. فقط خسته ام.

لونا که وضعیت رو دیده بود، سریع ایستاد و به سمت پیشخان حرکت کرد.
باید زودتر تولد رو تموم می‌کردند.
مثل این‌که تهیونگ واقعاً حوصله نداشت!
بعد از روشن کردن شمع های روی کیک، به سمت تنها میزِ پرِ قنادی حرکت کرد و پیش‌شون نشست.
لبخندی به صورت تهیونگ که کمی متعجب و البته کمی خوشحال شده بود زد.
_تولدت مبارک گربه کوچولوی جونگکوک.

با تعجب به لونا و بعد جونگکوک نگاه کرد.
با برگشتنش به سمت جونگکوک، جونگکوک جلو رفت و بوسه ای روی پیشانیِ پسر که از همیشه دمای بالا تری داشت، گذاشت.
_تولدت مبارک عشقِ کوچولو.

_تو..یادت بود؟

_البته که یادم بود. مگه می‌شه چنین روزی رو فراموش کنم؟

تهیونگ لبخند بزرگی زد و بدون این‌که از حضور لونا خجالت بکشه، جلو رفت و لب های جونگکوک رو کوتاه بوسید.
به خاطر نزدیک بودن به هیتش بی پروا تر شده بود.

_مرسی گوکی. این..برام خیلی ارزش داره.
بعد با همون لبخند به سمت لونا برگشت.
_از شما هم ممنونم اوما.

لونا لبخندی زد و به کیک اشاره کرد.
_شمعت رو فوت نمی‌کنی مردِ کوچک؟

_آرزو یادت نره!

با شنیدن صدای جونگکوک سر تکان داد و کیک رو جلو تر کشید.
چشم هاش رو بست و با خودش گفت:
"آرزو می‌کنم کوکی هیونگی همیشه ی همیشه پیشم باشه و دوستم داشته باشه"
برای آرزوی ۱۸ سالگی خیلی معصومانه و کیوت نبود؟
آه..
البته که بود!

بعد از آرزویی که کرد، چشم هاش رو باز کرد و شمع هاش رو فوت کرد.

بعد از خاموش شدن شمع ها، لونا کیک رو برداشت تا بعد از این‌که تکه‌شون کرد پیش‌شون برگرده.
وقتی لونا رفت، جونگکوک دست هاش رو دور تهیونگ پیچاند.
_تولدت مبارک خوشگلِ من.

لبخند کمرنگی زد و سرش رو روی شانه ی جونگکوک گذاشت.
_ممنونم هیونگی. خیلی دوستت دارم.

نفس عمیقی کشید و تهیونگ رو فاصله داد.
_حالت خوبه بیبی؟

_نه خیلی.

_نمی‌خوای بهم بگی چی شده؟

_می‌شه..وقتی رفتیم هتل بگم؟

به آرومی سر تکان داد و منتظر رسیدن لونا شد.

هر دو منتظر این بودند که زودتر به هتل برگردند.

***
با رسیدن به هتل نگرانی جونگکوک چند برابر شد.
رفتار های عجیب تهیونگ دو چندان شده بودند و علاوه بر اون‌ها، تب و عرق کردن و...
خیسی شلوار؟

جونگکوک با چیزی که رو به روش دید چشم‌هاش از تعجب گرد شدند.
_خدای من. حالت خوب نیست تهیونگ. باید همین الان بریم دکتر.
بعد از جا ایستاد که تهیونگ با گرفتن دستش مانعش شد.

_نه. نمی‌خوام. لطفاً..همین‌جا بمونیم.

با لجبازی سر تکان داد و تهیونگ رو بلند کرد.
_نمی‌شه تهیونگ. همین الان باید بریم دکتر.
با نگرانی به تهیونگی که حتی دمای بدنش از روی لباس هم جونگکوک رو می‌سوزاند گفت و همراه با تهیونگِ درون آغوشش از اتاق خارج شد.

***
وقتی بالاخره نوبت‌شون شد، وارد شدند.

خانمی که مسئول کار های اون درمانگاه بود، با دیدن وضعیت تهیونگ بهشون گفته بود که به بخش ویژه ی هایبرید ها برن.

که البته برای جونگکوک سوال شده بود که برای یه مریضی ساده، چه فرقی داره که پیش دکتر هایبرید ها برن یا دکتر معمولی؟ به هر حال جفتشون قراره یه چیز تجویز کنن!

با وارد شدن‌شون به اتاق، جونگکوک در رو پشت سرشون بست و کنار تهیونگ و رو به روی دکتر نشست.
وقتی روی صندلی ها جا گرفتند، دکتر لبخندی به زوج روبه‌روش زد و گفت:
_سلام.

وقتی جواب دادند، با همون لبخندش گفت:
_چی شده آقایون؟ مشکلی که شما رو به این‌جا کشونده چیه؟

جونگکوک که دید تهیونگ قصد حرف زدن نداره، شروع به حرف زدن کرد:
_دو روزه که رفتار هاش خیلی عجیب شدن.

_مثلاً؟

_خیلی..بیشتر از همیشه بهم می‌چسبه. خودش رو بهم فشار می‌ده. انگار یکم کلافه است و یه چیزی آزارش می‌ده‌. اما هیچی راجع بهش بهم نمی‌گه.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_امروز حتی عجیب تر بود. به رفتارای عجیبش تب و عرق کردن هم اضافه شده. و راستش...رایحه اش که همیشه کم احساسش می‌کردم، الان خیلی شدید تر شده. من واقعاً نگرانشم. اتفاقی افتاده؟

زنِ حدوداً ۴۰ ساله، با دیدن نگرانی مرد رو به روش لبخند کوچکی زد.
_نگران نباش مرد جوان. چیز خاصی نشده.
نگاهش رو به تهیونگ داد و گفت:
_باهاش راحتی؟ می‌خوام یه سری چیزا بگم که اگه راحت نیستی می‌تونم بگم که بره بیرون.

جونگکوک با شنیدن این حرف ابرو هاش رو از تعجب بالا انداخت و بعد به تهیونگ خیره شد.

_ر..راحتم.

_خیلی خب. قبل از هر چیزی، اسم گربه کوچولومون چیه؟

_تهیونگ.

_چند سالته تهیونگ؟

_امروز..۱۸ سالم شد.

_خودت دلیل رفتار هات رو می‌دونی. نه؟

وقتی سر تهیونگ بالا و پایین شد، زن عینکش رو به خاطر تمرکزش صاف کرد و جونگکوک هم ابرو بالا انداخت.
زن نفس عمیقی کشید و گفت:
_احساس کشش غیر طبیعی به پارتنرت داری؟

تهیونگ با خجالت نگاهش رو به جونگکوک داد ولی بعد سر تکان داد.

_دلت می‌خواد بی دلیل لمسش کنی؟

تهیونگ دوباره سر تکان داد.

_برای رابطه ی جنسی هم مشتاقی؟

جونگکوک با چشم های گرد شده به مکالمات اون دو نفر گوش کرد.
نگاهش رو به تهیونگ داد تا واکنش اون رو ببینه، اما وقتی سرش رو دید که به آرومی بالا و پایین شد، مخش از تعجب سوت کشید.
این دیگه چی بود که داشت به چشم می‌دید؟

زن که الان به خوبی از مشکل تهیونگ با خبر بود، نگاهش رو به جونگکوک داد.
_اون‌طور که من می‌بینم چیزی راجع به هیت نمی‌دونی مرد جوان.

جونگکوک با شنیدن دوباره ی اون کلمه ابرو بالا انداخت.
این چه کوفتی بود که این چند وقت هی می‌شنید؟
چرا نرفته بود راجع بهش یه سرچ ساده بزنه؟

_هایبرید شما، طوری که از رایحه اش پیداست، یک گربه ی امگاست.

_امگا؟ مگه این چیزا فقط برای مانهوا و داستان ها نیست؟

زن دست هاش رو توی هم گره زد و گفت:
_همون‌طور که مشخصه، نیست.
مکثی کرد و گفت:
_امگاها یه سیکل فصلی دارن به اسم هیت. توی اون مدت که حدود یک هفته هم هست، میل‌شون به رابطه ی جنسی می‌ره بالا و با میل شدیدی سکس می‌کنن.‌ اولین هیتشون هم یکی دو ماه بعد از تولد ۱۸ سالگی‌شون و رسیدن‌شون به بلوغ کامله. خیلی واسه ام عجیب بود که دقیقاً تو روز تولدش هیت شده، ولی هیچ چیز غیر ممکن نیست به هر حال.
نگاهش رو به تهیونگ که در حال عرق ریختن بود داد و خطاب به جونگکوک گفت:
_البته که امگاها تو واقعیت با مانهوا ها فرق دارن. توی دنیای واقعی امگاهای مذکر قابلیت باروری ندارن. پس هر چیزی که خوندی رو بریز دور.
دوباره مکث کرد.
_برای گذروندن این دوران هم یه سری راه حل وجود داره. اولیش خوردن قرص های کاهنده است که به هیچ وجه پیشنهادش نمی‌کنم. فقط ضرره برای بدن. و راه حل بعدی هم برقرار کردن رابطه است. هم دردش کمتر می‌شه و هم برای بدنش ضرر نداره.

تهیونگ دیگه از این سرخ تر نمی‌شد!
نگاهش رو زیر زیرکی به جونگکوک داد و با جونگکوکی که حسابی از اطلاعات جدید متعجب شده بود، مواجه شد.

_جز این دو روش...
نمی‌خواست تهیونگ فکر کنه که دلش نمی‌خواد باهاش رابطه برقرار کنه. چون این چیزی بود که بیشتر از هر چیزی می‌خواست، پس حرفش رو به طور درست تری بیان کرد:
_روش دیگه ای نیست که نه براش ضرری داشته باشه هم به خواست خودش باشه؟

_متاسفم. تنها طوری که می‌تونید این دوران رو طی کنید همینه.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و سر تکان داد‌.
_باید چی کار کنم که کمترین آسیب بهش وارد شه؟

_رابطه ی خیلی خشن نداشته باشید. بیش از حد سکس نکنید. مواظب احساساتش هم باشید. غذاهای مقوی هم که اصل کاره‌. فراموشش نکنید.

نگاهی به تابلوی پشت زن انداخت و از جاش ایستاد.
_خیلی ممنونم خانمِ چوی.

به سمت تهیونگ برگشت و دستش رو گرفت.
_پا شو بریم عزیزم.

تهیونگ که از شدت خجالت با گوجه تفاوتی نداشت، دست جونگکوک رو گرفت و از جاش بلند شد.
برای زن سری تکان داد و از اتاق خارج شدند.

بعد از خروج از درمانگاه، سوار ماشین شدند و در سکوت به سمت هتل حرکت کردند.
رایحه ی شیرین و نامفهوم تهیونگ توی ماشین پیچیده بود و رانندگی رو برای جونگکوک سخت می‌کرد.

با دیدن داروخانه، ماشین رو پارک کرد و رو به تهیونگ گفت:
_منتظرم بمون عزیزم. زود برمی‌گردم.
بعد از ماشین پیاده شد و با عجله به سمت داروخانه حرکت کرد.

بعد از گذشت دقایق کوتاهی، دوباره سوار ماشین شد و با روشن کردنِ ماشین، به سمت هتل حرکت کرد.

وقتی به هتل رسیدند، سوار آسانسور شدند و منتظر رسیدن به طبقه ماندند.
با باز شدن در آسانسور، جونگکوک دست تهیونگ رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کرد.
کارت رو روی حسگر در قرار داد و وقتی در با صدای بوق باز شد، وارد اتاق شدند.
به سمت تهیونگ برگشت و تا خواست حرفی بزنه، تهیونگ بود که تقریباً به سمتش حمله کرد.

لب هاش رو روی لب های جونگکوک حرکت می‌داد و فرصت انجام هیچ کاری رو به جونگکوک نمی‌داد.
با عجله و بی طاقت، همون‌طور که جونگکوک رومی‌بوسید، به سمت تخت هدایتش کرد و وقتی جونگکوک روی تخت افتاد، روی پاهاش نشست.

جونگکوک آروم و نوازش وار دستش رو پشت کمر تهیونگ کشید تا آرومش کنه.
به سختی ازش جدا شد و گفت:
_هیش~ آروم باش خوشگلم.
با افتادن نگاهش به چشم های پر از نیاز و شهوتِ تهیونگ، تحریک شدن خودش رو احساس کرد، ولی به جای این که حرکتی کنه، گفت:
_ازت می‌خوام چند لحظه بهم گوش بدی. خب؟

تهیونگ که از تب و عرق به خودش می‌پیچید و درد زیر دلش براش طاقت فرسا می‌شد، با عجله سر تکان داد.

جونگکوک بوسه ای روی پیشانی عرق کرده ی پسر گذاشت و شروع به حرف زدن کرد:
_این‌که الان انقدر خواستار رابطه ای، خواسته ی بدنته، نه خودت. می‌خوام چند لحظه خوب فکر کنی. که خودت هم چنین چیزی رو می‌خوای یا نه. اگه نمی‌خوایش، من می‌تونم با روش های دیگه ای هم کمکت کنم. باشه بیبی؟ اصلاً نگران اذیت شدنت به خاطر انجام ندادن رابطه نباش. فقط بهم بگو خودت هم می‌خوایش یا نه.

تهیونگ با شنیدن حرف های جونگکوک بی طاقت تر شد.
چطور می‌تونست وقتی انقدر جونگکوک به فکر خودش و خواسته هاش بود، نخواد که باهاش رابطه برقرار کنه؟

با طاقت کمش لبش رو به لب جونگکوک رساند و دوباره شروع به بوسیدنش کرد.
تا مرز کبود شدن لب های جونگکوک رو می‌بوسید و خودش رو به ران پاش فشار می‌داد.

وقتی که فاصله گرفتند، جونگکوک گفت:
_این یعنی..؟

_آ..آره.

با شنیدن این حرف لبخندی زد و گفت:
_قول می‌دم هیچی جز لذت احساس نکنی.
بعد تهیونگ رو جلو کشید و این سری خودش شروع کننده ی بوسه شد.

همین‌طور که محکم لب هاش رو می‌مکید، دستش رو زیر لباسش برد و اون رو نوازش وار از پهلو تا روی سینه هاش کشاند.
لمس سطحی ای روی نیپلش کرد و وقتی دهانش برای ناله باز شد، زبانش رو توی حفره ی دهانش فرو کرد.
تهیونگ که بابت بوسه ی جدید گیج شده بود، سعی در تقلید از کار های جونگکوک رو کرد.
مکی به زبان جونگکوک زد و دستش رو دور گردنش حلقه کرد.
با همکاری تهیونگ توی بوسه ی جدیدشون، لبخند زد و با شدت بیشتری به بوسه ادامه داد.
وقتی برای خارج کردن لباس تهیونگ، از هم فاصله گرفتند، به بزاقی که بینشون کش اومده بود نگاه کرد و خندید.
جلو رفت و بوسه ی نرمی روی لب های نسبتاً ورم کرده ی پسر گذاشت و دستش رو به پایین لباسش رساند و اون رو از تنش خارج کرد.
لباس رو بی اهمیت گوشه ای انداخت و با فشردن دستش پشت کمر پسر، اون رو به خودش نزدیک تر کرد.
با سرگرمی و لذت به پسر که دوباره شروع به فشردن خودش به ران پاش کرده بود نگاه کرد.
_ته ته کوچولوم انقدر هورنی بود و من نمی‌دونستم؟

تهیونگ با شنیدن این حرف اخم کرد و گازی از گردن جونگکوک گرفت.
_خودتی!

آروم خندید و همین‌طور که به نیپل هاش نگاه می‌کرد، گفت:
_حرفت رو رد نمی‌کنم.

این‌طور نبود که تا حالا پسر رو با بالا تنه ی لخت ندیده باشه، نه!
اما الان که می‌دونست می‌تونه چه کار هایی باهاش بکنه، با دید دیگه ای به بدنش نگاه می‌کرد.
با فکر کردن به اهداف هیجان انگیزش برای چند دقیقه ی آینده، بیشتر از قبل تحریک شد.
یعنی سینه های پسر بعد از به دندون کشیده شدن توسط جونگکوک، چقدر تحریک کننده تر به نظر می‌رسیدند؟

نذاشت افکارش فقط توی سرش باقی بمونن، چون بلافاصله بعد از گذشتن این فکر از سرش، سرش رو به سینه ی پسر که همچنان خودش رو روی پاش فشار می‌داد نزدیک کرد و شروع به مکیدن نیپلش سمت راستش کرد.

تهیونگ با حس لب های جونگکوک، از لذت ناگهانی ای که بهش وارد شده بود، سرش رو به عقب پرت کرد و دستش رو توی موهای جونگکوک مشت کرد.
_اوم~ گو..کی!

جونگکوک همین‌طور که یکی از دست هاش رو دور پسر پیچانده بود تا حرکت نکنه، دست دیگرش رو بالا آورد و در حالی که مشغول مکیدن نیپل سمت راستش بود، اون رو به نیپل سمت چپش رساند و مشغول حرکت های رفت و برگشتی و دایره وار روی اون شد.

تهیونگ حتی نمی‌تونست تصور کنه که یه روزی انقدر از این حرکت لذت ببره!
ناله ی بلندی کرد و سر جونگکوک رو بیشتر به نیپلش فشرد.

جونگکوک خنده ی آرومی به حرکت پسر کرد و مکش هاش رو تند تر کرد.
بعد از چند ثانیه، بعد از این‌که نیپلش رو به واسطه ی دندان هاش کشید، ازش فاصله گرفت.
نگاهی به صورت سرخ پسر و شلوارش که برآمده تر و خیس تر شده بود انداخت و با لبخند کجش گفت:
_انقدر رو کوچولوهات حساسی؟ اگه می‌دونستم که زودتر این کارو می‌کردم!
بعد جلو رفت و لیسی به نیپل سمت چپش زد.

_اذیتم نکن گوکی!

پهلو های پسر رو گرفت و روی تخت خوابوندش.
روش خیمه زد و گفت:
_تا حالا اذیتت نکردم که به این می‌گی اذیت، بچه.
بعد به سمت گردنش که مقصد جدیدِ بوسه های این چند وقت اخیرش بود رفت، و دوباره شروع به نرم بوسیدن گردنش کرد.

_اوم~ کوکو...

توی گردنش "هوم" ای گفت و همین‌طور که مشغول مکیدن گردنش بود، منتظر شد تا حرفش رو بزنه.

_زیر دلم..حس عجیبی داره.

لیسی به گردنش زد و کمی فاصله گرفت تا صورتش رو ببینه.
_چه حسی؟

_نمی‌دونم. انگار...قلبم تو شکممه! هی..هی..خالی می‌شه.

با شنیدن حرفش آروم خندید و دوباره نزدیکش شد.
بوسه هاش رو کم کم از گردنش به شکمش رساند و زیری ترین قسمت شکمش رو بوسید.
لب زد:
_این‌جا؟

_اوهوم~

وقتی جونگکوک همون تیکه رو بین لب هاش گرفت و مشغول مکیدنش شد، تهیونگ به خاطر احساسی که داشت کمرش رو بالا داد.
_بد..بدترش کردی کوکی!

_هوم~ که این‌طور!
بعد با شدت بیشتری به ادامه ی کارش رسید.

ناله ای کرد که جونگکوک با دوباره شنیدش، مثل چند روز پیش، با حس جدیدی که از پسر دریافت می‌کرد، با هیجانِ خاصی ازش فاصله گرفت.
وقتی بالا اومد، تهیونگ رو دید که در حال گاز گرفتن لب‌‌هاشه تا بیشتر از این ناله نکنه.
ابرو بالا انداخت ولی بعد دستش رو جلو برد و لب پسر رو از زیر دندون‌هاش بیرون کشید.
_نبینم جلوشون رو بگیری! امشب با بلندترین صدات برای گوکی ناله می‌کنی.

با شنیدن این حرف، هجوم خون به گونه هاش رو احساس کرد.
بدون این‌که حرفی بزنه، سر تکان داد و به جونگکوک که تی‌شرت خودش رو در می‌آورد خیره شد.
با دیدن عضلات برجسته ی جونگکوک، نفس لرزانی کشید و خودش رو جلو کشید.
تا قبل از این از روی خجالت به خودش اجازه نمی‌داد تا لمس‌شون کنه. ولی الان خجالت چیزی نبود که بخواد جلوش رو برای لمس عضلاتِ مردِ رو به روش بگیره.
امشب رابطه‌شون یک قدم خیلی بزرگ جلو می‌رفت.

وقتی دست های لرزانش رو به عضلات شکم جونگکوک رساند و لمس‌شون کرد، نفس مُنقطعش رو بیرون داد.

جونگکوک با دیدن واکنشش خندید و گفت:
_بیبی کوچولو انقدر مشتاق لمسِ سیکس پک هیونگی اش بوده؟

_اما اونا..هشت تان!

جونگکوک با شنیدن حرفش دوباره خندید و توی صورتش خم شد.
بوسه ی محکمی روی لب هاش گذاشت و گفت:
_شیرین نباش انقدر.
فاصله ی کوتاهی بین خودشون ایجاد کرد و بعد از برداشتنِ کیسه ای که از داروخانه گرفته بود، تیوب لوبریکانت رو از توش در آورد.

_می‌خوام شلوارت رو در بیارم بیبی. اجازه دارم؟

وقتی تهیونگ سرش رو بالا و پایین کرد، دستش رو به کش شلوارش رساند.
_کمرتو بده بالا خوشگلم.

تهیونگ سریع به حرفش گوش کرد و با بالا دادن کمرش، اجازه داد تا جونگکوک شلوارش رو از تنش خارج کنه.
_دلت هنوز درد می‌کنه بیبی؟
وقتی شلوارش رو از پاهاش در آورد پرسید.

_خ..خیلی کم تر از قبله. خوبم الان.

سر تکان داد و به چشم های لرزان پسر نگاه کرد.
_می‌ترسی؟

_ی..یکم.

_به هیونگی اعتماد داری؟

سر تکان داد و با لحن مظلومی گفت:
_اوهوم. بیشتر از هر چیزی.

لبخندی به خاطر حرفش زد و گفت:
_پس هیونگی بهت قول می‌ده که فقط لذت ببری. به قولش اعتماد می‌کنی؟

_اوهوم.

با همان لبخند بوسه ای روی لب هاش گذاشت، ولی بعد خودش رو پایین کشید و به سمت ران هاش رفت.

از روز اولی که دیده بودش، ران هاش خیلی تو پر تر شده بودند و این باعث می‌شد که جونگکوک برای بوسیدنِ ران های کاراملی رنگِ پسر ترغیب بشه.
و همین‌طور هم شد.
بوسه ی نرمی روی کشاله ی رانش گذاشت و به آرومی نوازشش کرد.
_خیلی شیرینی. چطوری می‌تونی؟
بالا رفت و قسمت بالاتری از کشاله اش رو بوسید.
_هوم؟

بعد از این‌که جای جای رانش رو بوسید و تهیونگ رو بیشتر برای ادامه تحریک کرد، بوسه هاش رو از رانش تا سینه هاش کشاند.

وقتی اطراف سینه اش رو بوسید، دوباره نیپلش رو درون دهانش کشید.
تهیونگ با حس دوباره ی گرمی دهان جونگکوک، دست هاش رو روی روتختی مشت کرد و ناله ی بلندی کرد.
جونگکوک مک عمیقی بهش زد و بعد از گاز آرومی که گرفت، ازش فاصله گرفت.
نگاهش رو به عضو تهیونگ که کاملاً برآمده شده بود، داد و به خیسیِ قابل توجه شُرتش خیره شد.
لیسی به لب هاش زد و گفت:
_نظرت چیه که از شرش خلاص شیم؟

تهیونگ که هنوز توی حس حرکت زبان جونگکوک روی نیپلش بود، بدون این‌که منظورش رو بفهمه سر تکان داد.

با حس انگشت های جونگکوک روی شرتش، نگاهش رو بهش داد.
لب هاش رو توی دهانش کشید و گونه هاش سرخ شدند.
منظور جونگکوکی اش اون بود؟

جونگکوک لُپ های سرخش رو با لبخند بوسید و به آرومی لباس زیرش رو از تنش خارج کرد.

وقتی پایین تنه اش هم لخت شد، سریع پاهاش رو بهم چسبوند.
_ک..کوکی.

زانوش رو بوسید و پاهاش رو از هم باز کرد.
_جانِ کوکی؟

دوباره سعی کرد پاهاش رو به هم بچسبونه که جونگکوک جلوش رو گرفت.
_خجالت نداریم بیبی. امشب باید از سرت بیرونش کنی.

زمانی که جونگکوک نگاهش رو به پایین تنه اش داد، تهیونگ سریع دستش رو پایین آورد تا مانع دیده شدن اندام خصوصی اش بشه، که جونگکوک جلوش رو گرفت.

تهیونگ با گرفته شدن دستش، چشم هاش رو بست.
_خجا..لت..می‌کشم...گوکی.

لبخند آرام بخشی بهش زد و دوباره به پایین تنه اش نگاه کرد.
عضوش در حال ترشح کردن پریکام و حفره اش در حال ترشح اسلیک بود.
بوسه ی دوباره ای رو زانوش و بعد روی رانش گذاشت.
همبن‌طور که دستش رو به عضوش می‌رساند، گفت:
_خجالت نداره که.

تهیونگ با حس نوازش شدن کلاهک عضوش، کمرش رو بالا داد و چشم هاش رو باز کرد.

جونگکوک به جوری که تهیونگ به خودش می‌پیچید خندید و جلو رفت و لیسی به کلاهک عضو پسر زد.
وقتی لرزش بدن تهیونگ رو دید، فهمید که تهیونگ حرکتش رو دوست داشته، پس عضوش رو درون دهانش برد و شروع به لمس کردن طولش به واسطه ی زبانش شد.
تهیونگ نگاهی به زبان جونگکوک که روی خصوصی ترین اندام بدنش کشیده می‌شد کرد و با ناله ای که کرد، بیشتر به خودش پیچید.
جونگکوک فاصله گرفت و بوسه ای روی شکم پسر گذاشت ولی بعد گفت:
_ بیبیِ من می‌دونه ریمینگ چیه؟

وقتی سر تهیونگ به چپ و راست حرکت کرد، جونگکوک سر تکان داد.
_کوکی می‌خواد یه کاری کنه که تهیونگی باید برای این‌که لذت ببره بدون این‌که خجالت بکشه به حرفش گوش بده. باشه عزیزم؟

تهیونگ آروم سر تکان داد و منتظر خواسته ی جونگکوک موند.

جونگکوک بالشی برداشت و وسط تخت گذاشت.
_می‌خوام روی شکمت دراز بکشی. شکمت رو هم روی این بالش بذاری.

تهیونگ با شنیدن خواسته اش، همون‌طور که از کنجکاوی چشم‌هاش رو ریز کرده بود، به آرومی سر تکان داد و روی بالش دراز کشید و نمای کاملی از باسنش رو به جونگکوک داد.

جونگکوک پهلوهاش رو گرفت و با کمک اون باسنش رو بالا تر آورد.
_هر وقت هر چیزی برات زیادی بود بهم بگو. باشه بیبی؟

_ب..باشه.
با خجالت از پوزیشنی که جلوی جونگکوک داشت گفت و با گذاشتن پیشانی اش روی تخت، تلاش کرد تا از خجالت کشیدنش کم کنه.

منتظر بود تا ببینه جونگکوک می‌خواد چی کار کنه، تا این‌که لپ های باسنش توی دست های جونگکوک اسیر شدند و از هم فاصله گرفتند.
خواست واکنشی نشون بده که بلافاصله جسم خیس، لزج و گرمی رو توی خودش احساس کرد.
با حرکت اون جسم درون سوراخش، ناله ای کرد.
_ک..کوکو! آه...

اون جسم خارجی که متوجه شده بود زبان جونگکوکه، داخلش حرکت می‌کرد و با هر حرکت باعث می‌شد تهیونگ بلند ناله کنه.
_خدای من! کو..کی. اوم....
جونگکوک مک محکمی به سوراخش زد و با زبان شروع به ضربه زدن داخلش کرد.

دست های تهیونگ با لذت وصف نشدنی ای که بهش وارد شده بود، زیر بدنش مشت شدند.
جونگکوک همین‌طور که مک های عمیق به سوراخش می‌زد، دستش رو به عضوش رساند و مشغول مالش دادن بهش شد.

باسنش رو به صورت جونگکوک فشار داد تا بیشتر حسش کنه.
جونگکوک با حرکتش خندید و سرعتش رو بیشتر کرد.

_ه..هیونگی~!

جونگکوک هیچ‌وقت آدم کینکی ای نبود؛ اما الان حس می‌کرد کینک شنیدن هیونگ از زبان تهیونگ رو پیدا کرده!

بعد از چند ضربه ی دیگه که با نوک زبانش زد و مک محکمی که در آخر بهش زد، فاصله گرفت.

تهیونگ با فاصله گرفتنِ جونگکوک، ناله ی ناراضی ای کرد و گفت:
_چرا رفتی..عقب کوکی..؟

با نوک انگشت لمس سطحی ای روی سوراخش که خیس تر شده بود کرد و گفت:
_وقتی می‌تونی چیزای خیلی بهتری داشته باشی، به یه زبون راضی شدی؟

تهیونگ ناله ای به خاطر حرف جونگکوک کرد.
از حس نیاز کل بدنش نبض می‌زد و بیشتر از قبل عرق کرده بود.

جونگکوک لوب رو برداشت و خطاب به تهیونگ گفت:
_بیا روی پاهام بیبی. همون‌طوری که روی متکا دراز کشیدی.

به حرفش گوش کرد و با خزیدن، شکمش رو روی ران های جونگکوک قرار داد.
جونگکوک کمی بالا کشیدش و بعد از بوسه ای که روی گوشش گذاشت، دستی به دم بلند و سفید رنگش کشید.
پلمپ لوب رو باز کرد و گفت:
_بیبی کوچولوی من آماده است که شروع کنم؟

_اوم...اوهوم.

_می‌خوام آماده ات کنم عزیزم. سعی کن که از تک تک لحظاتت لذت ببری.

وقتی تهیونگ سرش رو تکان داد، بوسه ای روی کتفش گذاشت و مقداری از لوب رو روی انگشتش ریخت.

انگشت آغشته به لوبریکانتش رو به حفره ی نبض دار پسر نزدیک کرد و اون رو پخش کرد.
مقدار دیگه روی انگشتش ریخت و بعد از بوسه ی دوباره ای که روی کتفش گذاشت، اون رو به آرومی واردش کرد.
تهیونگ ناله ای کرد و دستش رو به زانوهای جونگکوک فشار داد.
_آه...ه..هیون..کوکی..

با دست آزادش نیپل تهیونگ رو لمس و نوازش کرد.
_آروم باش خوشگلِ کوکی.
بعد شروع به حرکت دادن انگشتش کرد.

تهیونگ با حرکت انگشت جونگکوک، روی نیپل و توی حفره اش، لب هاش رو گاز گرفت؛ ولی بعد یاد حرف جونگکوک در رابطه با آزاد کردن ناله هاش افتاد و بلند ناله کرد.
با برخورد انگشت جونگکوک به پروستاتش، تکون محکمی خورد و ناله ی بلندی سر داد.
_ای...این چی بود...آه...هی..هیونگی...هاه..

جونگکوک که فهمید پروستاتش رو لمس کرده، لبخند کجی زد و دوباره به همون نقطه ضربه زد.
تهیونگ شکمش رو محکم به پای جونگکوک فشرد و باز ناله کرد.
جونگکوک بعد از این‌که کمی دیگه لوب روی انگشتش ریخت، انگشت دومش رو هم واردش کرد و با دو انگشت به پروستاتش ضربه می‌زد.
بعد از چند ثانیه، با بوسیدنِ سرشانه اش، انگشت سومش رو وارد کرد و مشغول چرخاندن و باز و بسسته کردن انگشت هاش شد.
_درد داری عزیزم؟

وقتی تهیونگ سرش رو به چپ و راست تکان داد، جونگکوک لبخندی از آسودگی زد و مشغول لمس کردن پروستاتش شد.

تهیونگ حس عجیبی داشت.
حس می‌کرد لذتی بیشتر از این نمی‌تونه تجربه کنه و در عین حال بیشتر از این می‌خواست!

جونگکوک وقتی احساس کرد به اندازه ی کافی براش آماده شده، انگشت هاش رو بیرون آورد و بعد از گرفتن پهلوهای تهیونگ، اون رو روی تخت خوابوند، به طوری که چهره اش به سمت خودش باشه.

_می‌خوام شروع کنم.

تهیونگ با دیدن عضو برآمده ی جونگکوک از روی شلوار، آب دهانش رو قورت داد و سر تکان داد.
_با..شه.

جونگکوک بوسه ای روی لب های تهیونگ گذاشت و مشغول باز کردن دکمه ی شلوارش شد.
شلوارش رو در آورد و حین در آوردن باکسرش، رو به تهیونگ گفت:
_این ممکنه یکم درد داشته باشه.

زمانی که جونگکوک کاملاً برهنه شد، آب دهانش رو قورت داد.
_فقط...یکم؟

_فقط یکم.

نگاهش رو از عضو جونگکوک گرفت و به چشم هاش داد.
با تردید سر تکان داد.
با این‌که بیشتر از قبل ترسیده بود، ولی انگشت های جونگکوک کمی از ترسش رو ریخته بودند! دوست داشت لذت بیشتری رو تجربه کنه.

علاوه بر اون وقتی برای مخالفت نداشت.
اگه گوکی اش می‌گفت این‌طوریه، تهیونگ فقط به حرفش اعتماد می‌کرد.
هیونگی اش هیچ‌وقت بهش الکی نمی‌گفت.

در ضمن، اون هر لحظه بیشتر و بیشتر برای حس کردن جونگکوک مشتاق می‌شد.

جونگکوک تیوب لوب رو برداشت و مقدار زیادی ازش رو روی عضو خودش خالی کرد.
بعد از این‌که همه جای عضوش به خوبی به اون ماده آغشته کرد، پاهای تهیونگ رو از هم باز کرد و عضوش رو روی ورودی اش تنظیم کرد.
_هر لحظه، تاکید می‌کنم، هر لحظه که حس کردی نمی‌تونی ادامه بدی فقط بهم می‌گی. خب؟!

_باشه..هیونگی.

سری به معنای "خوبه" تکان داد و بعد از بوسه ای که روی لب تهیونگ گذاشت، آروم کلاهک عضوش رو وارد سوراخش کرد.

تهیونگ ناله ی کوتاهی کرد و دستش رو به بازوی تتو شده ی جونگکوک رساند و فشار کمی بهش وارد کرد.

جونگکوک بوسه ای روی نوک بینی اش گذاشت.
_دردت اومد کمرم رو فشار می‌دی بیبی. سکوت نمی‌کنی.
و بعد از تایید گرفتن از سمت تهیونگ، آروم آروم کل عضوش رو واردش کرد.

تهیونگ آه بلندی از کشیده شدن دیواره های سوراخش، و جونگکوک آهی از فشاری که به عضوش وارد می‌شد، کشید.

جونگکوک به خوبی آماده اش کرده بود، به خاطر همین همه چیز طبق گفته ی جونگکوک پیش رفت و درد زیادی براش نداشت.
اما باز هم دردش براش در حدی بود که با چشم های اشکی به جونگکوک خیره بشه!

همین‌طور که صبر کرده بود تا تهیونگ بهش عادت کنه، پرسید:
_دردت اومد؟

دستش رو دور گردن جونگکوک پیچاند و سر تکان داد.
_ولی..ا..الان خوب می‌شه. تو..تو نرو.

_معلومه که نمی‌رم.
بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت.
_هر وقت تو بگی حرکت می‌کنم.

تهیونگ به آرومی سر تکان داد.
چند ثانیه ی بعد، وقتی تهیونگ بهش اشاره کرد که می‌تونه حرکت کنه، اولین ضربه رو زد.

تهیونگ منتظر بود تا اون نقطه ای که توسط انگشت های جونگکوک لمس و باعث لذت بیش از حدش شده بود، این سری توسط عضوش لمس بشه و دردش رو از بین ببره.

وقتی جونگکوک ضربه ی بعدی رو بهش زد، بلند ناله کرد.

جونگکوک کمی روی تهیونگ خم شد و بعد از این‌که بوسه ای روی لب های نیمه بازش گذاشت، ضرباتش رو به صورت منظم داخلش زد.
_هاه..تو..بی نظیری بیبی.

تهیونگ سرش رو به بالش فشار داد ولی بعد از این‌که عضو جونگکوک مستقیماً روی پروستاتش برخورد کرد، تقریباً از لذت جیغ کشید.
موهای پشت سر جونگکوک رو بین انگشت هاش گرفت و با صدای بلندی شروع به ناله کرد.

جونگکوک که متوجه شده به پروستاتش ضربه زده، ضرباتش رو به همون نقطه ادامه داد.
بعد از این‌که اشکی شدن چشم های تهیونگ رو از لذت دید، روی سینه اش خم شد و مشغول بازی کردن به نیپل هاش شد.
زبانش رو به صورت سطحی و رفت و برگشتی روی نیپلش می‌کشید و لذتش رو دو چندان می‌کرد.

تهیونگ دستش رو از روی عضلات عرق کرده ی جونگکوک برداشت و روی تخت مشت‌شون کرد.
قصد نداشت به پوست سفید و صاف هیونگش آسیبی بزنه!

جونگکوک مک محکمی به نیپلش زد و بعد فاصله گرفت.
چشم های تهیونگ از لذت بسته شدند.

_اوم~ هاه...گوکی~ س..سریع...مح..محکم تر...

جونگکوک در حال فکر کردن به این‌که "برای اولین بار رعایتش رو کن" و یا "به خواسته اش گوش بده" بود، ولی بعد تصمیم گرفت به خواسته اش گوش بده و محکم تر به پروستاتش ضربه بزنه.

با ضربه ی محکمی که داخلش کوبید، تهیونگ ناله ی بلندی کرد و سرش رو به بالش زیر سرش فشار داد.

چند دقیقه ای رو به همون شکل در حال ضربه زدن بود که تهیونگ گفت:
_گ..گوکی~ آه...من..زیر دلم...اوم...

با فهمیدن این‌که تهیونگ نزدیک ارگاسمشه، دستش رو دور عضوش پیچاند تا زودتر ارضاش کنه.
به هر حال چند دقیقه ای رو در حال ور رفتن با بدن پسر بود، طبیعی بود که زودتر ارضا بشه.
_این کامته..بیبی. رهاش کن. برای هیونگی...بیا خوشگلم.

تهیونگ کمرش رو بالا داد و ناله ی بلندی کرد.
جونگکوک چند ثانیه ی دیگه ای رو هم به حرکت دادن دستش ادامه داد، تا این‌که دستش به واسطه ی کام تهیونگ سفید شد.

بعد از ارگاسمش، دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و منتظر ارضا شدن اون موند.
جونگکوک بعد از چند دقیقه، بعد از چند ضربه ی دیگه که درون تهیونگ زد، همزمان با ناله ی بلندی که کرد، داخلش ارضا شد.
لبخندی به چهره ی عرق کرده ی تهیونگ زد و بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت.
_عالی بودی بیبی.

تهیونگ چشم هاش رو باز کرد و به جونگکوک نگاه کرد.
بوسه ای روی گردنش گذاشت و گفت:
_دوستت دارم..گوکی.

_منم دوستت دارم عشقِ کوچولو.
به آرومی عضوش رو ازش بیرون کشید و به بیرون ریختنِ کامش از توی حفره اش خیره شد.
بعد از چند ثانیه، کنار تهیونگ دراز کشید و دست هاش رو براش باز کرد.
_بیا این‌جا خوشگلم.

تهیونگ نگاهی به دست های باز شده ی جونگکوک انداخت و لوس توی آغوشش خزید.
وقتی دست های جونگکوک، مالکانه دور تنش پیچیدند، سرش رو روی سینه اش گذاشت.

گوش تهیونگ رو به نرمی بوسید.
_لذت بردی؟

تهیونگ که دوباره داشت خجالت می‌کشید، به آرومی سر تکان داد.
بعد از مکثی که برای چند ثانیه کرد، شروع به کشیدن اشکال نامفهوم روی سینه ی جونگکوک کرد.
_تو..تو چی؟

گوش های آویزان و کمی لرزان تهیونگ رو نوازش کرد.
_مگه می‌شه از کیتن خوشگلم لذت نبرم؟
به نرمی گونه اش رو بوسید.
_فوق‌العاده بودی بیبی.

_ته ته..دوستت داره. از همه چی بیشتر. از خودش هم تو رو بیشتر دوست داره گوکی. اینو..تا همیشه یادت باشه هیونگی. باشه؟

لبخند صادقانه ای زد و محکم تر پسر رو بغل کرد.
_تا همیشه یادمه.
نگاهی به تن عرق کرده ی خودش و پسر انداخت.
_باید بریم حموم عزیزم.

_می‌شه..بعداً؟

_نه بیبی. الان می‌ریم که بعدش بخوابی راحت.

_اما آخه حوصله ندارم خودمو تمیز کنم.

_من تمیزت می‌کنم.

_دو..دوتایی قراره بریم؟

_البته.

با شنیدن این حرف سرش رو توی گردن جونگکوک مخفی کرد.

_آه..هنوزم؟
به خجالت کشیدنش اشاره کرد و باعث شد تهیونگ بیشتر مخفی بشه.

جونگکوک خندید و روی تخت نشست.
_می‌رم وان رو آماده می‌کنم. منتظرم بمون.
بعد از جا ایستاد و به سمت حمام رفت.

بعد از چند دقیقه پیش تهیونگ برگشت و بعد از این‌که دستش رو زیر زانو کمرش انداخت، بلندش کرد و به حمام بردش.
پسر رو توی وان گذاشت و گفت:
_می‌رم درخواست رو تختی جدید بدم. رو تختی‌مون کثیف شده. صبر کن، زودی می‌آم.
بعد از حمام خارج شد.

چند دقیقه ی بعد، وارد حمام شد و با تهیونگی که توی آب گرمِ وان به خواب رفته بود مواجه شد.
به آرومی خندید و به سمتش رفت.
کمی پسر رو جلو کشید و پشتش نشست.
تهیونگ که بین خواب و بیداری بود، با این حرکت از جا پرید و سریع چشم هاش رو باز کرد.
_ببخشید. یهو خوابم برد.

بوسه ای روی گوشش گذاشت و دستش رو دور شکمش حلقه کرد.
_کیوت.

دستش رو روی زانوی جونگکوک گذاشت و با نوک انگشت خطوط بی معنی روش کشید.
_رو تختی رو آوردن؟

_تا ما توی حموم ایم، عوضش می‌کنن.

تهیونگ سر تکان داد.

جونگکوک با محکم کردن دستش دور تهیونگ، اون رو به خودش تکیه داد.

_می‌شه زودتر حموم کنیم گوکی؟ ته ته خیلی خیلی خیلی خسته است.

بوسه ای روی سرشانه اش گذاشت و گفت:
_آره عزیزم.
سریِ دوش رو برداشت و بعد از تنظیم کردن دماش، اون رو روی موهای تهیونگ گرفت.

چند ثانیه ی بعد، درپوش وان رو برداشت و شامپوی تهیونگ رو از روی قفسه برداشت.
کمی از اون رو روی دستش ریخت و دستش رو به سمت موهای تهیونگ برد.
به آرومی شامپو رو روی سر تهیونگ پخش کرد و مشغول ماساژ دادن سرش به واسطه ی شامپو شد.
تهیونگ آروم سرش رو به جونگکوک تکیه داد و از حرکت دست هاش لذت برد.
بعد از دقیقه ای، دوباره سری دوش رو توی دست هاش گرفت.
_چشمات رو ببند عزیزم. می‌خوام کف موهات رو بشورم.

تهیونگ سریع چشم هاش رو بست.
جونگکوک هم سری دوش رو به سمت موهاش گرفت و مشغول آب کشی موهاش شد.

بعد از تمام شدنش، بوسه ای روی گوش های خیسش گذاشت.
_برو اون طرف وان بشین تا موهای خودم رو بشورم.

تهیونگ سر تکان داد و به اون سمت رفت.
بعد از این‌که حسابی جونگکوک رو موقع شستن موهاش دید زد، بالاخره کارش تمام شد.
_فراموش کردم لیف بیارم. مجبورم با دستام تنت رو بشورم. بیا این‌جا بیبی.

_ن..نمی‌شه خودم بشورم؟

_نه. بدو بیا این‌جا.

بینی اش رو چین داد و به سمت جونگکوک رفت.
جونگکوک تهیونگ رو به خودش نزدیک کرد و بعد از این‌که کمی شامپوی بدن رو دستش ریخت، شروع به تمیز کردن تهیونگ با دست هاش کرد.

بوسه ای روی لبش گذاشت و بعد شروع به تمیز کردن خودش کرد.
بدن هاشون رو آب کشی کرد و گفت:
_باید باسنت رو هم تمیز کنیم.

خجالت زده اخمی کرد و سرش رو برای مخالفت تکان داد.
_خودم می‌کنم!

_مخالفت نداریم بچه گربه. بیا این‌جا.

دست تهیونگ رو گرفت و نزدیک خودش نگهش داشت.
بعد از این‌که لب هاش رو بوسید، سری دوش رو به سمت باسنش گرفت.
_دستات رو بذار روی شونه هام کوچولو. زود تموم می‌شه.

تهیونگ با خجالتِ دوباره اش سر تکان داد و دست هاش رو روی شانه های جونگکوک گذاشت.
جونگکوک همین‌طوری که دوش رو روی باسن تهیونگ گرفته بود، به آرومی انگشتش رو واردش کرد تا کام های توی باسنش رو بشوره.
بعد از چند ثانیه انگشتش رو در آورد و بعد از شستن انگشتش، اون رو دوباره واردش کرد.
تهیونگ توی تمام مدت انگشت هاش رو به شانه های جونگکوک می‌فشرد.

بعد از این‌که به خوبی کام ها رو از توی باسنش تمیز کرد، بدنش رو آب کشی کرد و آب رو بست.
حوله ای دور تن خودش پیچید و با حوله ی دیگری به سمت تهیونگ رفت.
بدنش رو با حوله خشک کرد و اون رو دورش پیچید.
تن پسر رو بلند کرد و از حمام خارج شد.
بعد از این‌که روی تخت_با روتختی های جدید_ گذاشتش، به سمت چمدان رفت.
باکسر و شلوارکی از توی چمدان در آورد و تن کرد، بعد حوله رو روی موهای خیسش گذاشت.
براش سوال بود که چرا انقدر اتاق های هتل رو گرم کرده بودند. نباید حالا که زمستون بود، لخت می‌خوابید!

خواست برای تهیونگ لباس های گرم تری برداره، ولی با یاد آوری تب و تن داغ تهیونگ، از تصمیمش منصرف شد؛ پس شرت و شلوارک کوتاه تهیونگ رو درآورد و بعد از برداشتنِ نیم تنه اش به سمتش رفت.
_بیا جلوتر کوچولوی من.

تهیونگ جلو اومد و به جونگکوک زل زد.
جونگکوک حوله رو از دور تنش باز کرد و سریع نیم تنه رو تنش کرد.
بعد از این‌که پسر رو دراز کرد، شرتش رو از پاهاش بالا برد.
_کمرت رو بده بالا کیتن.

تهیونگ سریع گوش کرد و کمرش رو بالا داد.
بعد از این‌که شرتش رو تنش کرد، شلوارکش رو براش پوشوند.

تهیونگ وقتی لباس هاش پوشیده شدند، خودش رو بالا کشید و سرجاش خوابید.
جونگکوک روی تخت خزید و تهیونگ رو در آغوش کشید.
_نمی‌خوای موهات رو خشک کنی؟

_می‌شه امشب نه؟ خیلی خوابم می‌آد هیونگی.

_باشه عزیزدلم.
بوسه ای روی موهاش گذاشت.
_بخواب عشقِ کوچولو. دوستت دارم.

سرش رو توی گردن جونگکوک فرو کرد و با لحن خواب آلودی گفت:
_منم دوستت دارم کوکو.

جونگکوک لبخند زد و بعد از این‌که پیشانی اش رو بوسید، دستش رو زیر لباس تهیونگ برد و کمرش رو نوازش کرد.

موهای نسبتاً خیس پسر که به خواب رفته بود رو از صورتش کنار زد و بعد چراغ رو خاموش کرد.
لبخندی به چشم های بسته ی پسر زد.
آروم زمزمه کرد:
_عاشقتم خوشگل من.
و بعد چشم هاش رو بست تا همراه با تهیونگ بخوابه.

________________

🍆ی ترین اسماتی بود که خوندید، نه؟

منم همین‌طور.

در ضمن، چون این پارت زیادی طولانی بود، پارت بعد به این زودیا آپلود نمی‌شه.(مگر این‌که از ووت و کامنت ها راضی باشم.)

خواستم این عکسا این‌جا هم باشن-

Continue Reading

You'll Also Like

385K 40.3K 76
𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒀𝒐𝒖 𝑺𝒐 𝑩𝒂𝒅 - بدجوری دوستت دارم قسمتی از فیک: تمام انگیزه ام از اومدن به این کتابفروشی فقط دیدن اون صورت بینهایت جذابشه ...وقتی رو ب...
FEAR 1996 By Mahla

Short Story

1.4K 224 10
Romance, Angst, Mysterious Kookv Chanbaek تهیونگ 17 ساله بعد از مدتی زندگی کردن همراه پدر و ناپدری‌اش در شهر، جذب یکی از ادمای اون شهر میشه. البته که...
107K 13.1K 54
Noah ❄ "لب‌هایم بوی دروغ میداد. اما تو کنار گوشم زمزمه کردی: باران را برقص! نگاه را بوسه بزن، خواب و رویا را نقاشی بکش... انگار که وظیفه‌ات، تنها شیف...
61.9K 8.1K 15
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...