THE SECRET HUSBAND

By Helen___Aw

509K 66.2K 8.2K

[Completed] کیم تهیونگ و جئون جونگکوک ازدواج کردن... اما اونا دو ساله که همدیگرو ندیدن...اونا فقط یکبار تو کل... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44
Chapter 45
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48
Chapter 49
Chapter 50
Chapter 51
Chapter 52
Chapter 53
Chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 60
Chapter 61
Chapter 62
Chapter 63
Chapter 64
Chapter 65
Chapter 66
Chapter 67
Chapter 68
Chapter 69
Chapter 70 |Last Chapter|
Bonus 1
Bonus 2
Bonus 3
Bonus 4

Chapter 59

4.2K 704 121
By Helen___Aw

صبح روز بعد..

تهیونگ بیدار شد و با جای خالی جونگکوک مواجه شد..قبل از صدا زدن پسر کوچیکتر ناله ای کرد..

"کوک..کوک..کجایی؟؟" با صدای خواب آلودی گفت..

ولی هیچ جوابی دریافت نکرد..

"لاو توی دستشویی هستی..؟؟" دوباره پرسید.. "لاو؟؟"

بازم کسی جوابی نداد..

چیزی نگفت و منتظر شد تا پسر کوچیکتر خودش بیاد.. 'حتما رفته بیرون..' این چیزی بود که تهیونگ فکر کرد..

زمان می‌گذشت و الان نیم ساعت از زمانی که تهیونگ بیدار شده بود گذشته بود..دکترا صبح اومده بودن و وضعیتشو چک کرده بودن..

ولی پسر کوچیکتر اونجا نبود..و این عجیب بود.. جونگکوک همیشه به حرفای دکتر گوش میداد و وقتی برای چکاب میومدن اونجا بود..از پرستارا راجب زخم تهیونگ میپرسید و بعضی وقتا برای پانسمان زخم بهشون کمک می‌کرد..هرچند تا حالا نشده بود که انقدر طولانی بیرون بمونه..اون همیشه پیش تهیونگ بود و باهاش حرف میزد..و تهیونگ کسی بود که مجبورش میکرد یکم بره بیرون و از فضای داخل فاصله بگیره..در غیر این صورت احساس خفگی می کرد.. جونگکوک هم همیشه برای اینکه نره بیرون و تنهاش نزاره غر میزد..پس این خیلی عجیب بود که اون مدت زیادیه تو اتاق نیومده..

ولی تهیونگ چیزی نگفت..حتی بهش زنگ هم نزد.. میدونست پسر کوچیکتر هرجا باشه برمی‌گرده..

"هی برادر داری چیکار میکنی؟؟ همه چی خوبه؟؟ درد نداری..؟؟" وسلی پرسید..

تهیونگ نگاهشو از کتابی که داشت میخوند گرفت..و وقتی دوستاش رو کنار در دید لبخندی زد..

"من خوبم بچه ها..و الان یه جورایی حس میکنم حوصلم سر رفته..می‌خوام برم خونه..کانگ لطفا با دکتر حرف بزن من دیگه نمیخوام اینجا بمونم.." گفت..

"واو..دلت برای چیزی تنگ شده هاح؟؟ برا همینه که انقدر میخوای بری خونه..؟؟" دیمون با شوخی پرسید..

کانگ با بازیگوشی سرشو تکون داد..وسلی هم سرشو پایین آورد تا خنده‌شو پنهان کنه..

از طرف دیگه تهیونگ چشماشو چرخوند.. "اوه لطفا.. اینطور نیست من کیم تهیونگم..اگر چیزی بخوام میگیرمش..و در حال حاضر دیشب گرفتمش..هیچی تو این بیمارستان نیست که بتونه جلوی منو بگیره..اوکی؟؟"

هر سه مرد شوکه شده بودن، دهنشون باز مونده بود..

بهم دیگه نگاه کردن و..

"اینجا تو این تخت..؟؟" دیمون پرسید..

"واقعا با این شونه ی زخمی..؟؟" کانگ پرسید..

"ته تو واقعا از یه سیاره دیگه اومدی..تو حیوونی..چطور میتونی..خدایا..فکر کنم باید درمان بشی.." وسلی گفت..

"توسط عشقم درسته؟؟ عشق درمانی.." تهیونگ گفت..

هر سه مرد آه کشیدن..

"بگذریم خرگوشمون کجاست..؟؟" کانگ پرسید..

"این چیزیه که منم می‌خوام بدونم..از وقتی بیدار شدم ندیدمش.." تهیونگ کنجکاو گفت..

"فکر کنم رفته دیدن اونوو..نمیشه؟؟" وسلی پیشنهاد داد..

"نه اونجا نیست..من همین الان از اونجا اومدم.." دیمون گفت..

این باعث شد مردا یکم نگران بشن..

تهیونگ میخواست یه چیزی بگه..ولی دوستاش نذاشتن..

"نه ته..پنیک نکن..آروم باش.. بیمارستان با کارایی که ما کردیم کاملا امنه..پس نگران نباش..اون باید همین اطراف باشه..ما دنبالش میگردیم..تو آروم باش.." وسلی گفت..

"اره البته..بیاین بریم..من بهش زنگ میزنم..بیاین بریم بیرون.." کانگ گفت..

هر سه سرشونو تکون دادن و رفتن بیرون..

تهیونگ اونجا روی تخت موند..با چشمایی درهم رفته..و چهره ای نگران.. "تو کجایی لاو؟؟ حالت خوبه درسته؟؟" تهیونگ زمزمه کرد و نفس عمیقی کشید..

یکساعت بعد..

اونا پنیک کرده به اتاق اومدن..

اونا طوری بودن که تهیونگ میتونست حدس بزنه اتفاقی افتاده..

"چیشده..؟؟" تهیونگ پرسید..

*سکوت*

"بچه ها اون کجاست؟؟؟" این بار تهیونگ بی ادبانه تر و بلند تر پرسید..مثل طوری که اغلب بود..

وسلی اوضاع رو بدست گرفت.. "ته..ما بهت میگیم..ولی اول باید آروم بشی..نباید ری اکشن بدون فکری نشون بدی باشه.." درخواست کرد..

"مزخرف نگو وسلی..خوب می‌دونی من از گول زدن خوشم نمیاد..فقط بهم بگو چه اتفاقی براش افتاده..اون آسیب ندیده و جاش امنه درسته..اون کجاست؟؟" تهیونگ فریاد زد..

"جونگکوک گم شده..اون اینجا نیست من همه جا رو گشتم.." کانگ گفت..

"چی؟؟ چطور؟؟ وسلی تو گفتی کل این ساختمون با نیرو های مسلح محاصره شده و اینجا امنه..پس اون چطور می‌تونه داخل ساختمون گم بشه..منظورت اینه که پسر من بخار شده رفته هوا..؟؟" تهیونگ داد زد..

وسلی سرشو پایین انداخت، "این چیزی بود که ما اول فکرشو میکردیم.. ولی بعد.. بعد ما رفتیم پیش کارمندا..اون اول خودش به کارمندا گفته بهش کمک کنن از ساختمون بره بیرون ولی اونا رد کردن..پس اون..اون..اون یه سرایدار رو تو انبار  اسیر کرده و یونیفرمشو دزدیده..ما کل ساختمون دنبال اون گشتیم و اونو توی فیلم دوربین امنیتی وقتی داشته سمت اتاق سرایداری می رفته دیدیم..ولی اصلا از اون اتاق بیرون نیومد..ما هم مشکوک شدیم..پس رفتیم اونجا تا واقعیت رو بفهمیم..و..سرایدار رو اونجا رو زمین پیدا کردیم.. فقط ضربه خفیفی به مخچه‌ش خورده بود..اون لجباز واقعا هنر های رزمی بلده.." وسلی توضیح داد..

"ما وقتی سرایدار هوشیاریشو بدست آورد باهاش حرف زدیم..اون تایید کرد که فکر ما درست بوده..بان به اون گفته بهش کمک کنه که اون رد کرده..و بعدش اون فقط بهش ضربه زده و یونیفرمشو دزدیده.." کانگ حرفشو تموم کرد..

تهیونگ گیج شده بود و نمیدونست باید چی بگه.. بعد از چند ثانیه سکوت.. "ولی چرا..چرا باید اینکارو بکنه..کجا رفته..؟؟ نمیتونه همچین کاریو برای برگشتن به خونه انجام داده باشه..درسته..پس چرا و چی..؟؟" با گیجی گفت..

"ته فکر کنم من یه ایده ای راجب بان دارم..میدونی.." وسلی پیشنهاد داد..

تهیونگ بهش نگاه کرد..ولی چیزی نگفت..جوری بود که انگار اونا با چشماشون با هم حرف میزدن..اونا مستقیم بهم نگاه میکردن..و بعد از اون تهیونگ اینجوری بود..

"اههههههههههههههههههههه چرااااااااا" مثل دیوونه ها داد زد.. "چرا چرا چرا جونگکوک..تو گفتی به من اعتماد داری..گفتی نمیخوای به هیچ وجه ازم دور بشی..پس چرا؟؟" دوباره داد زد..

هر سه تا دوستش سمتش دویدن..تا آرومش کنن.. "نه ته..نکن..نمیتونی این‌طوری کنترلتو از دست بدی..ما باید اونو پیدا کنیم..ما میدونیم اون خودشو بخاطر ما فدا کرده..برای امنیت ما اون خودشو قربانی کرده ته..پس خودتو کنترل کن..ما باید اونو نجات بدیم..باید اونو برگردونیم..خودتو کنترل کن.." همشون سعی کردن مرد رو آروم کنن..و تمرکزشو بیارن روی نجات اون..ولی کار نکرد..کیم تهیونگ..کیم تهیونگ شروع کرد به گریه کردن.. مثل یه بچه..بین بازوهای وسلی..مثل یه بچه اونو بغل کرد..و طوری که انگار کسی عروسک مورد علاقه‌شو ازش گرفته گریه کرد..

راه ورودی در خیلی زود با افراد مختلف بسته شد.. دکتر ها، پرستار ها، رزیدنت ها، تکنسین ها، مسئولان پذیرش، حتی بیمارا..همه اونجا جمع شده بودن..و گریه های بلند مرد رو میشنیدن..اگرچه وسلی سعی کرد متوقفش کنه..به خاطر محیط بیمارستان..ولی مردم برای شکایت اونجا نبودن..از سر کنجکاوی اونجا بودن..اونا میدونستن اون مرد کیه..اونا میخواستن بدونن چی باعث شده کیم تهیونگ اینطور گریه کنه و اشک بریزه..

هیچکس..حتی دوستاش..اونو هیچوقت اینجوری ندیده بودن..

زمانی که اونا در حال جمع آوری اطلاعات در مورد جونگکوک بودن کانگ با مقامات در مورد خصوصی بودن موضوع صحبت کرده بود..به طوری که هیچ اطلاعاتی در مورد فرار جونگکوک با رسانه ها به بیرون درز نکنه..

"ته..برادر من..لطفا بس کن..اون حالش خوبه.. مطمئنا اون حرومزاده نمیتونه بهش آسیب بزنه..ما فقط باید اونو قبل از اینکه اون ببرتش خارج از کشور پیدا کنیم..لطفا الان وقت شکستن نیست..برادر من..لطفا..قوی بمون.." اونا سعی کردن پسر رو آروم کنن..

در همین حال کل اینترنت دوباره ترکیده بود..با این خبر که همسر کیم تهیونگ دزدیده شده..

هیچکس نمیدونست کی اونو دزدیده.. هیچکس نمیدونست این اتفاق چطور افتاده..هیچ کس چیزی نمی دونست و فقط یک کلیپ ۲:۳۰ دقیقه ای از کیم تهیونگ که مثل یه بچه 5 ساله گریه می کرد مثل آتش در سراسر اینترنت پخش می شد..و اخبار گم شدن همسر کیم تهیونگ..

بعد از آخرین کلمات کانگ، تهیونگ بالاخره فهمید کاری که داره می‌کنه اشتباهه..پس خودشو کنترل کرد..اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید تا آروم بشه.. میدونست وقتی آرومه ذهنش خوب کار می‌کنه..و خونسردیش بزرگترین دلیل موفقیتش بوده..

بعد از چند دقیقه یا بیشتر.. به خودش اومد..اول از دیمون خواست که افراد بیرون رو کنترل کنه..مرد بلافاصله وضعیتو درک کرد..سمت بیرون قدم برداشت..تا اون شلوغی رو کنترل کنه..تهیونگ دنبال گوشیش گشت..باید چندتا تماس می‌گرفت..

کشو میز کنار تخت رو باز کرد..و یه نامه کنار گوشیش دید..

نامه رو برداشت، همه گیج شده بودن..
نامه مال جونگکوک بود..

«شوهر عزیزم،

متاسفم..می‌دونم زمانی که داری این نامه رو میخونی..باید داغون شده باشی..من متاسفم من این تصمیمو بدون اینکه چیزی بهت بگم گرفتم..

ولی من هیچ انتخاب دیگه ای نداشتم هابی..اون تا زمانی که چیزی که میخواست رو نمی‌گرفت دست از سر شما برنمی‌داشت..من نمیتونستم فقط بشینم و تماشا کنم شما دونه به دونه هدف قرار بگیرید..

اون حتی گفت تو رو می‌کشه..من نمیتونم اینو تحمل کنم.. هیچوقت..حتی توی کابوس..

هابی اون بهم گفت اگه من پیشش باشم دست از سر شما برمیداره، بهش فکر کن ته.. اگه من با اون باشم.. و اونو مشغول خودم کنم.. اون دیگه هیچ وقتی برای تمرکز روی شما و حتی کارش نداره..

شما میتونید راجب اون تحقیق کنید..مطمئنم تسلیم شدن به پلیس فقط یه شیرین کاری برای فریب دادن من و دولت بوده.. طوری که با بیرون اومدن بتونه بدون هیچ اتهام قبلی علیه‌ش یه زندگی عادی داشته باشه..

مطمئنم اون هنوزم تو کارای غیرقانونیه..هابی تحقیق کن..ما نمیتونیم تا وقتی که اون پشت سرمونه امن بمونیم..

ولی فقط دو تا سه هفته وقت داریم..اون گفت بعدش میره استرالیا..البته همراهه من..

گفت اونجا هم یه شغل داره...هابی فکر نکن امید و اعتمادم به تو رو از دست دادم..تو قهرمان منی من هیچوقت اعتمادم به تو رو از دست نمیدم..

میدونم که تو میتونی..تو منو پیدا میکنی و حساب اونو می‌رسی..من منتظرتم هابی..لطفا زود بیا..ته دوست دارم..بجنگ..

_عشقت.»

با خوندن کل نامه تهیونگ لبخند بزرگی زد..البته که اشک توی چشماش جمع شده بود ولی اشک شادی بود..

هنوزم نگران بود ولی حالا اعتماد به نفس گرفته بود تا مأموریتش رو انجام بده..حتی با نبودن واقعی پسر کنارش اون میتونست با یه بشکن مثل یه جادو بهش روحیه بده..

از طرف دیگه سه مرد دیگه هم حیرت زده شده بودن..اونا میدونستن جونگکوک تیز و باهوشه..ولی نمیدونستن انقدر بالغ هم هست..این نامه به صورت اونا هم لبخند آورده بود.. "این لجباز هیچوقت لجباز بودنو کنار نمیزاره.." وسلی گفت..

"میدونی ته..اون مناسب توعه..اون برای تو عالیه..و همینطور برای اسم «همسر کیم تهیونگ».." دیمون در حالی که جمعیت رو پراکنده کرده بود و اومده بود گفت..

"باورم نمیشه اون بچه فقط ۲۰ سالشه و انقدر زیرکانه فکر می‌کنه.. اون ذهن خوبی داره..منظورم اینه که" حرف کانگ توسط نامجون قطع شد..

که همراه با دیمون اومده بود داخل..

اون هم متن نامه رو شنیده بود..

"تهیونگه..اینا اثرات تهیونگه..پس مطمئنا اون ذهن خوبی داره..ولی تهیونگ و سخت کار کردن بهش کمک کرد بهتر بشه..تو اونو خیلی خوب پرورش دادی ته..باور کن..اون تا حالا فقط برای کارای احمقانه از مغزش استفاده کرده بود..ولی بعد از تو عوض شد..اون هنوزم یه خرگوش کوچولوی کیوته..ولی تصمیماته به فکر و خوبی میگیره..ممنونم برادر" نامجون گفت..

تهیونگ به خودش افتخار کرد..و البته به همسرشم همینطور..

بعدش به چیزی که جونگکوک توی نامه راجب پرواز به استرالیا گفته بود فکر کرد..و لبخندش کمرنگ شد..

تهیونگ سریع شروع کرد به زنگ زدن.. و در آخر حدود سه تا چهارتا تماس گرفت..

اساساً اون کل کشور رو مسدود کرد..

با منابعی که توی هیئت حاکمه داشت، کل کره رو برای جونگکوک و سهون مسدود کرد..راه های آبی ، هوایی، زمین و هرچیز دیگه ای..

اون به اونا گفته بود سهون همسرشو دزدیده..ولی اونا به شکل راز نگهش داشتن..سهون نباید میفهمید که ممنوع الخروج شده..نمی تونست با هیچ اقدامی بهشون هشدار بده..همه چی باید مخفیانه‌ انجام میشد..

ولی اگه سهون میدید اون هیچ کاری برای پیدا کردن همسرش نکرده مشکوک میشد..پس..

تهیونگ خودش یه عکس از جونگکوک توی اینترنت آپلود کرد..و تو اون زمان هویتشو فاش کرد..و به مردم گفت هرکسی اونو جایی دید اطلاع بده..جایزه ی اون خبر خیلی بزرگ بود..در حدی که فرد بقیه عمرشو مجبور نباشه کار کنه..و تا آخر عمر از یه سبک زندگی مجلل و شاد لذت ببره..

اون هیچی راجب سهون به بقیه اعلام نکرد..چون این میتونست برای پسر کوچیکتر خطرناک باشه..فقط نهادهای اداری دولتی در مورد سهون میدونستن..

پس سهون هیچوقت نمی‌فهمید چه بلایی سرش آوردن.. اون فکر میکرد تهیونگ دنبال همسرش میگرده..و با قایم کردن جونگکوک سرگرم میشد..و این باعث میشد تو یه مکان بمونه..نمیتونست ریسک کنه پسر رو بیرون ببره یا خودش جایی بره و پسرو تنها بزاره..

اینطوری هدف پایدار و ثابته و پیدا کردن اون آسونه..

یک ساعت بعد..

همه ی بیلبورد ها همه ی شبکه‌های خبری کره و حتی بعضی شبکه های اینترنشنال با موضوع جونگکوک درگیر شده بودن..

افشای هویت همسر کیم تهیونگ..

هویتش.. تاریخچه خانوادش، اطلاعاتش..

اخبار دزدیده شدنش..

مردم کره جنوبی همه درگیر اون شده بودن..بعضی ها درگیر اطلاعات راجب کیم جونگکوک.. بعضی ها شایعه پراکنی راجب اون، بعضی ها راجب ویدیوی گریه ی تهیونگ تعجب کرده بودن و نگران زوج بودن..و غیره..

جونگکوک موضوع همه ی خبر های کره شده بود..و نه حتی خبر بلکه موضوع تمام خونه های کره..

*پیش نمایش چپتر بعد*

جونگکوک

این چپتر فکر کنم طولانی ترین چپتر تا اینجا بوده..

ولی چه حسی به این چپتر دارید ؟ و به جونگکوک ؟

راجب سوالی که بیشتریا پرسیده بودن.. بچه ها فیک کلا ۷۰ پارته و خیلی نمونده تا تموم بشه اگر براتون سوال بود..

تا سه شنبه ✨💖

Continue Reading

You'll Also Like

415K 106K 80
༺شاهدُخت༻ جونگکوک از مَرد بودن شرمی نداشت... اون از یک مردِ متفاوت بودن هم شرمی نداشت. اما نمیتونست بشینه و ببینه که تک تک اعضای خانواده ش جلوی چشم ه...
99.5K 20.2K 26
[زندگی توی ساعت‌شنی] "اون گرگ سیاه کیه؟" "جفتِ جیمین." "جفت جیمین؟ و تواینجا ایستادی و هیچ کاری نمیکنی؟" یونگی با عصبانیت جواب داد:"چیکار میتونم بکنم...
43.6K 4.9K 28
• خـلاصـه: کیم تهیونگ مجبور می‌شه مدتی به جای مادرش توی محل کارش حاضر بشه؛ اما فکرش رو هم نمی‌کنه رئیسِ مادرش همون کسیه که قراره برای اولین بار عشق ر...
93.7K 14K 52
تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمی‌کرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا بارد...