THE SECRET HUSBAND

By Helen___Aw

510K 66.4K 8.3K

[Completed] کیم تهیونگ و جئون جونگکوک ازدواج کردن... اما اونا دو ساله که همدیگرو ندیدن...اونا فقط یکبار تو کل... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44
Chapter 45
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48
Chapter 49
Chapter 50
Chapter 51
Chapter 52
Chapter 53
Chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
Chapter 60
Chapter 61
Chapter 62
Chapter 63
Chapter 64
Chapter 65
Chapter 66
Chapter 67
Chapter 68
Chapter 69
Chapter 70 |Last Chapter|
Bonus 1
Bonus 2
Bonus 3
Bonus 4
Bonus 5

Chapter 31

6.8K 841 94
By Helen___Aw

جونگکوک حالا تو قسمت پذیرش بود..همون خانمی که قبلاً اونجا دیده بود بهش تعظیم کرد و تا طبقه بالا همراهش رفت.. جونگکوک عصبی بود و دختر هم یکم میترسید..

دختر قبل از اینکه به مقصد برسن ترکش کرد..و جونگکوک مستقیم سمت دفتر تهیونگ رفت که زلدا متوقفش کرد.. "متاسفم آقا ولی وقت قبلی داشتید..؟؟" دختر پرسید..

جونگکوک چشماشو براش چرخوند.. "تو میدونی من کیم؟؟ لطفا از سر راهم برو کنار در حال حاضر اصلا اعصاب ندارم.." قبل از اینکه دوباره سعی کنه بره داخل گفت..

"آقا متأسفم ولی رییس به من دستور دادن نزارم هیچکس وارد اتاقشون بشه..ایشون سرشون شلوغه..شما میتونید اینجا صبر کنید.." دوباره متوقفش کرد

'این پسر کیه.. چطور می‌تونه انقدر بی پروا و عصبی رفتار کنه..چی راجب خودش فکر کرده..' دختر وقتی جونگکوک داشت از عصبانیت دود میکرد با خودش فکر کرد..

پسر یه نفس عمیق کشید.. "زنگ بزن و اسم منو بهش بگو..من جئون جونگکوکم.."
'انگار بهت اجازه میده' دختر قبل از زنگ زدن با خودش فکر کرد.. "آقا یه نفر به اسم جئون جونگکوک اینجاست..اون میخواد.."  وقتی تلفن قطع شد حرفشو متوقف کرد..

دختر پوزخندی زد..قبل از اینکه صورتشو بالا بیاره.. که توجه جونگکوک جلب شد.. "ایشون تلفن رو قطع کردن.." 'حالا جایگاهتو میفهمی' دختر با خودش فکر کرد..

جونگکوک عصبی شد.. آب دهنشو قورت داد.. "باشه اینو بهش برگردون..وقتی کارش تموم شد.." گفت و برگشت تا بره..

که در باز شد.. "کوک..وایسا.." این صدا از پشت سرش اومد.. جونگکوک چشماشو چرخوند..و برگشت سمتش..و به چهره ی متفاوت شوکه شده شوهرش که کنار در ایستاده بود نگاه کرد..کتش تنش نبود..فقط پیرهنش تنش بود که اونم نصف دکمه هاش باز بود..موهاش پریشون شده بود..و چشماش پف داشت..صورتش پف کرده بود..و...

یه دختر سر میزش نشسته بود و چیزایی می‌نوشت..چند تا کتاب و برگه روی میزش بود..مگان اونجا سر جای تهیونگ نشسته بود..

توجه تهیونگ به نگاه خیره جونگکوک جلب شد.. اون هنوز آروم ایستاده بود.. "کجا میری بیا داخل.." با لحن نرمی گفت.. که فقط برای جونگکوک نرمال بود و باعث شد بقیه از شنیدنش تعجب کنن..یعنی اون دختر که جونگکوک بهش گفته بود میخواد تهیونگ رو ببینه و حتی خوده مگان..اون موقع بود که جونگکوک متوجه شد..

'پس سرش با اون شلوغ بوده..واو..خوبه خیلی خوبه..' جونگکوک قبل از لبخند زدن به شوهره خیانتکارش فکر کرد..

"نه ممنونم آقای کیم..من فقط اومدم اینجا تا اون جعبه رو بهتون بدم..همین.. متأسفم که مزاحمتون شدم.." گفت و روشو برگردوند..که مگان با عجله بیرون اومد..و جعبه رو از دسته زلدا گرفت.. "واو این ماله منه..؟؟ عمو تو راجبه این برنده جدید بهم گفته بودی.. دقیقاً دیروز..و حالا برام خریدیش..خیلی ممنونم.." دختر با هیجان تشکر کرد..

چشمای تهیونگ گرد شد "مگان این.."

"آره مگان این ماله توعه..عموت مخصوصا رفته فروشگاه و خودش برات خریدتش.." جونگکوک گفت..و لبخندی به تهیونگ زد..

مرد بدون پلک زدن بهش خیره شده بود.. جونگکوک تو حرف خودش غرق شد و متوجه درد تو چشماش نشد..

مگان دوباره تشکر کرد..و سمت میز برگشت..و خوشحال مشغول باز کردن جعبه شد.. جونگکوک به عقب نگاه نکرد و سمت آسانسور قدم برداشت..

"کوک لطفا بیا داخل..خواهش میکنم.." مرده قدرتمند ازش درخواست کرد..دختره دیگه شوکه شده بود..از اینکه آقای کیم به اون پسر گفته بود..خواهش میکنم، این نشون میداد که اون پسر برای آقای کیم فرد مهمیه یا بهش نزدیکه..که حتی بهش اجازه می ده که باهاش حرف بزنه..

جونگکوک صبر نکرد..تهیونگ قبل از اینکه بره داخل آسانسور سمتش دوید..و از روی زمین بلندش کرد و در آغوشش گرفت.. "ولم کن.. بزار برم.." جونگکوک فریاد زد..ولی پسر بزرگتر توجه نکرد..

"توی هرزه منو بزار زمین، میکشمت.."

تهیونگ اونو داخل اتاق برد.. "مگان در رو ببند" بدون نگاه کردن به دختر گفت.. جونگکوک به راهروی باریکی که باعث میشد اونا به اتاقی برسن نگاه کرد..در باز شد و پشت سرشون بهم کوبیده شد..بعد چند لحظه روی تخت کوچیکی گذاشته شد..

به پشت افتاد..هنوزم عصبی بود..محوطه رو خوب نگاه کرد..اینجا یه اتاقه کوچیک توی دفتر تهیونگ بود..و توش یه تخت..یه یخچاله کوچیک..یه میز و تلویزیون بود..همین.. "وات ده هل..چرا منو آوردی اینجا..؟؟ توی خیانتکار..همین الان طلاقمو می‌خوام..حتی نمیخوام یه ثانیه هم پیشت بمونم.." فریاد زد..

تهیونگ نفس عمیق طولانی ای کشید.. "خیانتکار؟؟ من کی به تو خیانت کردم؟؟" تهیونگ پرسید..

"خودتو ببین..فکر کردی من احمقم..هر کسی می‌تونه حدس بزنه داشتی چیکار میکردی..با اون توی یه اتاق با در قفل..و چرا به حیوونات گفتی نزارن هیچکس مزاحمت بشه.." صورته تهیونگ گرفته شد..

"کوک همه چیزو با هم قاطی نکن..من خسته بودم.." جونگکوک از روی تخت بلند شد.. و سعی کرد از در فرار کنه.. "نمیخوام مزخرفاتتو بشنوم.." میخواست در رو باز کنه..ولی نتونست..تهیونگ دوباره گرفتش روی تخت انداختش و ایندفعه خودش روش نشست و به تخت پینش کرد..

"تو حرومزاده..ولم کن..بزار برم.." جونگکوک داد زد.. تهیونگ شروع کرد به بوسیدن لبهاش..و دستای پسر روی بالای سرش قفل کرد..

پسر آروم شد..آرامشی که از دیشب از دست داده بود..حالا دوباره پیداش کرده بود..ولی جونگکوک هنوزم احساس وحشتناکی داشت.. سعی کرد بدنشو از زیر بدن تهیونگ بیرون بیاره..ولی شکست خورد..تهیونگ لبهاشو گاز گرفت..به صورت خشونت آمیز چون اون عصبی بود ولی در واقعیت تهیونگ حس میکرد دلش برای این لبها تنگ شده..مزه خونی که توی دهنش حس کرد باعث شد بوسیدن پسر رو بعد از سه دقیقه کامل تموم کنه..

لبهای جونگکوک خونی بود و از چشماش بی وقفه اشک میومد..صورتش،گردن و گوش هاش قرمز شده بود..و اکسیژن کم آورده بود..اون نمی تونست صحبت کنه و تهیونگ از این فرصت استفاده کرد..

"کیم جونگکوک من دیشب نتونستم بخوابم..چون تو پیشم نبودی..پس زودتر اومدم دفتر..و بعد از جلسه احساس خستگی کردم..مگان با رانندش اومد اینجا..چون اون و وسلی میخواستن برن خرید..اون اینجا منتظر وسلی بود..من از جلسه اومدم و میخواستم استراحت کنم..پس گفتم کسی رو راه ندن تو اتاقم..من اینجا خواب بودم و مگان بیرون داشت تکالیفشو انجام میداد..ما دوتا هیچ کاری مثل چیزی که تصور کردی نمیکردیم.." توضیح داد..

جونگکوک حرفی نزد..اون حالا داشت گریه میکرد..مثل خرگوش نفس میکشید..و بین نگاه کردن سکسکه میکرد..

"اگه هنوز شک داری..بیا بریم فیلمای دوربین مداربسته رو چک کن..من توی این سوییت دوربین دارم..بیا میتونی ببینی اون کجا بوده و من کله مدت کجا بودم..زودباش بیا.." تهیونگ گفت و دست جونگکوک رو کشید..تا از اتاق برن بیرون..

جونگکوک از جاش تکون نخورد..حتی بلند هم نشد..هنوز روی تخت دراز کشیده بود..و گریه میکرد..و صورتشو با آستین لباسش پوشونده بود..

تهیونگ آهی کشید..و سمت تخت برگشت و صورتشو توی گردن پسر برد و بوسیدش.. "آروم باش.. چرا عطرها رو برگردوندی..؟؟"

این باعث شد جونگکوک به حرف بیاد.. "من از هدیه های گرون متنفرم.." گفت و گریه‌شو ادامه داد..

"ولی اون یه هدیه ی گرون نبود..من اونو برات فرستادم برای آزمایش.." جونگکوک گیج شد..

"من یه برند لوازم آرایشی جدید راه اندازی کردم به اسمه تو K're (care).. کی "k" برای کوکه من.." تهیونگ همه چیز رو در مورد برند و قصدش از فرستادن اون عطرها رو برای جونگکوک توضیح داد..

جونگکوک شوکه شده بود.. "میخواستم به همه راجب اون k بگم ولی تو خوشت نمیومد..پس یه راز نگهش داشتم.." تهیونگ گفت..

جونگکوک ساکت موند..گریه کردن رو تموم کرد ولی هنوزم سکسکه میکرد..تهیونگ بهش خیره شد..که جونگکوک داشت به چیزی فکر میکرد..

"من برای مدرسه دیرم شده..بزار برم.." جونگکوک گفت.. "عصر میام دنبالت..باشه؟؟" تهیونگ پیشنهاد داد.. "نه جی چانگ میاد دنبالم..و میبرتم خوابگاه.." جونگکوک گفت..تهیونگ دوباره گردن جونگکوک رو بوسید.. "تو قرار نیست تو خوابگاه بمونی..من بدون تو نمیتونم بخوابم.." جونگکوک چشماشو چرخوند.. "انگار که اهمیت میدم.."

"چرا اینکارو میکنی لاو..لطفا..من برات میمیرم..دو شب گذشته..لطفا مجازات کردنمو تموم کن.." کیم تهیونگه بزرگ مثل یه آدمه عادی درخواست کرد..

"باشه سه تا شرط دارم.." تهیونگ ابروهاشو بالا برد.. "و اونا چین؟؟"

"اولی، عطرها رو از اون بگیر و بهم پسشون بده.."

"لاو تو خودت بهش گفتی عطر ها ماله اونه..حالا من چجوری باید پسشون بگیرم.." تهیونگ گفت.. "یکی دیگه برات میگیرم.."

"من فقط اونا رو می‌خوام..اونا خاصن..اما من چیزی رو که اون قبلاً باز کرده و یه بار امتحان کرده نمی خوام.." جونگکوک با لجبازی گفت.. "ولی لاو سعی نکن زیره.." تهیونگ سعی کرد حرف بزنه ولی..

"اوه آره تو نمیتونی به اون حقیقت رو بگی و ناراحتش کنی.. آره درسته اون پرنسسته.." جونگکوک گفت و بلند شد..و تهیونگو کنار زد..

"اون پرنسسه ماست..نه فقط من..ولی تو ملکه ی منی..فقط من.." تهیونگ گفت.. "باشه بعدی.."

"تو نمیتونی بیشتر از پنج دقیقه با اون تنها بمونی..نه! اصلا پنج دقیقه برای تو خیلی زیاده..چی میشه اگه تو تخت بد باشی..نظرم عوض شد فقط یک دقیقه..آره تو نمیتونی بیشتر از یه دقیقه با اون تنها بمونی.." جونگکوک گفت..

ولی به جای جواب دادن تهیونگ دوباره لبهاشو بوسید..و این بار خشن تر..و دستاش شروع کردن به باز کردن دکمه های لباس جونگکوک..

"مممم..مممم..." جونگکوک تلاش میکرد از زیر تهیونگ بیرون بیاد ولی نمیتونست..
"وایسا ته..ما داریم بحث میکنیم..توی منحرف..من هنوز موافقت نکردم.." جونگکوک گفت..

"من با دو تا شرط اولت موافقت کردم..سومی رو هم پیش خودت نگه دار..فعلا براش وقت نداریم.." تهیونگ حالا لباس جونگکوک رو در آورده بود..و به حالت تهاجمیش برگشته بود.. جونگکوک به طور مداوم دستشو تکون میداد تا ولش کنه..

"اول بذار بهت نشون بدم باید چند دقیقه منو از تنهایی با مگان یا کس دیگه ای منع کنی.." و دوباره لب های جونگکوک رو گرفت..و دستاشو سمت شلوار جونگکوک برد..که باعث شد چشماش مثل توپ بزرگ بشه‌‌..

"نه نه نه نه..وایسا.. حرفمو پس میگیرم..وایسا..ته..نههههههههه.." تهیونگ شروع کرد به لمس کردنش..دستشو دور عضو جونگکوک پیچیده بود و تند تند تکونش میداد..

"ته منننن..امممم.." جونگکوک دوباره توسط شوهرش بوسیده شد..

'خدایا من آمادگی اینو نداشتم..چه اتفاقی داره می افته..' ولی نتونست ناله هاشو کنترل کنه..

*پیش نمایش چپتر بعد*

متاسفم...

Continue Reading

You'll Also Like

309K 38.3K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
136K 10.1K 66
تهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکج...
93.9K 14.1K 53
تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمی‌کرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا بارد...
56.4K 7K 33
-Completed _ گل ها وقتی از ریشه کنده می‌شن هنوز زیبایی خودشون رو دارن... اما این زیبایی دوام ثابتی نداره و بعد از چند روز خشک می‌شن و از بین می‌رن. آ...