"قدم سی و پنج :هری مریضه!"

Začít od začátku
                                    

در کمال تعجب، یخچال خالی از هر نوع خوراکی بود. و چیزایی که داخلش باقی مونده بود هم برای مصرف مستقیم به شکم خالی پیشنهاد نمیشد.

"هری؟؟؟! بیب خوراکی های یخچال کجا رفتن؟"
لویی در حالی که تا نیمه داخل یخچال فرو رفته بود تا شاید چیزی پیدا کنه بلند پرسید.

"خورده شدن."
هری از توی پذیرایی با صدای بلندی جواب داد.

"همشون؟ جیزز! باز زین و نایل اومدن اینجا رو غارت کردن؟"
لویی در حالی که غرغر میکرد در یخچال رو بست و سراغ کابینت ها رفت تا حداقل اونجا چیزی برای خوردن پیدا کنه.

"نه اونا نیومدن. من خوردمشون."
هری به سادگی جواب داد و باعث شد گردن لویی با بیشترین سرعت ممکن به اون سمت بچرخه‌.

"ولی- ولی ما همین دو روز پیش خرید کردیم!"

لویی با تعجب گفت و به سمت هری راه افتاد. اون چند وقتی میشد که خیلی غذا میخورد‌، البته نه اینکه این چیز بدی از نظر لویی باشه‌. فقط لویی یکم گیج شده بود. شاید هری قبلا هم همینطور بود ولی اون دقت نمیکرد؟

"میدونم لو، باید دوباره بریم خرید."

لویی نمیتونست تصور کنه هری تونسته اون همه غذا شامل کنسرو ماهی، سیریال، بروکلی، ماست میوه‌ای و چند نوع خوراکی دیگه رو فقط تو دو روز بخوره و حتی مریض هم نشه!

شاید این یکی از مزایای الهه بودن بود. چون اگه لویی این کار رو میکرد قطعا تا دو روز اسهال میگرفت.

لویی وقتی توی کابینت هم چیزی برای خوردن پیدا نکرد دست از پا درازتر به پذیرایی رفت و کنار هری روی کاناپه نشست.

هری که حالا نیم خیز روی کاناپه نشسته بود، با بی حوصلگی تلویزیون تماشا میکرد در حالی که یه کاسه دستش بود.

"چی میخوری بیب؟"

هری بدون اینکه نگاهش رو از تلویزیون بگیره کاسه رو به سمت لویی گرفت.

"خیارشور؟"
لویی با گیجی پرسید.

"خوشمزه‌ست."

هری شونه اش رو بالا انداخت و بعد شروع به عوض کردن کانال- اونم هر دو ثانیه یه بار- کرد. لویی پوکر شد و سعی کرد هنوز هم فکر کنه این عجیب نیست.

وقتی بالاخره هری دست از عوض کردن کانال ها برداشت، تلویزیون در حال نشون دادن تبلیغ بود. یه مرد خیلی جذاب تو یه خونه رویایی در حال تبلیغ شامپو و افترشیو بود.

"اه اینا که خیلی بدمزه ان."

لویی اول فکر کرد هری منظورش خیارشوره ولی وقتی دید اون خیلی جدی با اخم به تلویزیون زل زده چشم‌هاش گرد شد.

Forest Boy [L.s]Kde žijí příběhy. Začni objevovat