"قدم سوم: برگشتن به خونه."

3.8K 867 934
                                    


هی!

نتم تموم شده فقط اومدم براتون آپ کنم برم😭💔

وتت و کامنت یادتون نره♡

○○○

صبح روز بعد، لویی با حس سرما چشماشو به سختی از هم فاصله داد. ننوی خالیِ رویال اولین چیزی بود که توجهشو جلب کرد و بعد نایلی که روی زمین خوابیده بود.

" افتاد پایین و من سعی کردم بیدارش کنم ولی خوابش به حدی عمیقه که نوک زدنای سفید هم تاثیری نداشت!"
صدای رویال باعث شد لویی با شوک توی جاش بشینه و با همون حالت خواب الود به پسر جنگلی خیره بشه.
اینطور به نظر میرسید که رویال سرگرم کاریه و از گوشه چشم بیدار شدن لویی رو دیده.

لویی جوابی نداد فقط سعی کرد تعادلشو حفظ کنه و بدون اینکه بیوفته از ننو پایین بیاد.

بعد با پوزخند به نایل نگاه کرد و بهش نزدیک تر شد.
" اون خیلی خوابش سنگینه، برای بیدار کردنش باید خرستو صدا میک-"

اما هنوز جمله ی لویی تموم نشده بود که نایل چشماشو باز کرد و صاف تو جاش نشست.
" تو یه فاکر عوضی هستی تاملینسون!"

لویی به قیافه ی ترسیده ی نایل خندید و به سمت رویال چرخید.
" خب...ما دیگه باید بریم."

نگاه رویال بین نایل و لویی چرخید. آره‌. اونا هم باید میرفتن، مثل بقیه ی غریبه ها. تنها بودن برای پسر عجیبی مثل اون عادی شده بود.
"باشه ، سفید بهم گفته ماشین بزرگتون کجاست."

رویال لبخند معصومانه ای به لویی زد که باعث شد لویی بهش چشم غره بره که البته رویال هیچ توجه ی بهش نکرد.

بعد از صبحانه نایل و لویی سریع کوله هاشونو برداشتن و پشت پسرِ عجیب جنگلی راه افتادن.
مسافتی طولانی ای که باید طی میشد بخاطر آشنا بودن مسیر برای رویال تندتر پیش رفت و اونا زودتر از چیزی که انتظارشو داشتن به ماشین رسیدن.

نایل با خوشحالی به سمت ماشین دوید یه دور دورش چرخید تا از سالم بودنش مطمئن شه و بعد خودش روی کاپوت ماشین انداخت .

"سالمه. من به همه گفتم ازش دور بمونن."
رویال گفت و بهشون لبخند زد.

لویی ابروشو بالا انداخت.
′همه؟′ اما خیلی سریع تصمیم گرفت سوالی نپرسه. اون فقط می خواست هر چه سریع تر از اونجا بره و این پسرِ عجیب و حیوونای عجیب ترشو فراموش کنه.

پس نفس عمیقی کشید و روشو سمت نایل برگردوند.
" این دفعه من میرونم فاکر! سوویچ لعنتی رو رد کن بیاد."

نایل چشماشو چرخوند و سوییچو برای لویی پرتاب کرد.

" فقط یه چیزی"
پسر جنگلی به سمت نایل رفت و با جدیت مستقیم به چشم های نایل خیره شد.
" بعد از اینکه از اینجا رفتی چیزی از جنگل، من یا اینکه چه اتفاقی براتون افتاده بیاد نمیاری، باشه؟ شما رفتین شکار و برگشتین، همین."

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now