"قدم سیزدهم: آموزش عملی!"

4.3K 788 1.5K
                                    

با یاد و نام خدا جر خوردن رو آغاز کنید
بای

__________________________

بالاخره بعد از اینکه نایل رضایت داد هری رو ول کنه - البته نه به خاطر اینکه خودش میخواست فقط چون هیچ کس نمیتونه وقتی زین با اخم و قیافه ی عصبی نگاهش میکنه روی حرف خودش بمونه - هری و لویی تونستن تنها به خونه ی لویی برگردن.

لویی با خستگی وارد دستشویی شد و با چشم های نیمه باز خمیر دندون رو روی مسواک زد.
بعد از اینکه کارش تموم شد در رو باز کرد و با هری که مثل پسر بچه ی دوساله پشت در ایستاده بود روبرو شد.

″چیه؟″

هری با چشمش به مسواک لویی اشاره کرد.

″ نایل گفته هر شب باید مسواک بزنم، منم اومدم مسواک بزنم!″

لویی بی تفاوت شونه بالا انداخت و از دستشویی بیرون اومد.
اما هنوز چند قدم هم از در دستشویی دور نشده بود که جرقه ای تو ذهنش باعث شد به سمت در دستشویی بپره و در رو باز کنه.

″هرییی استایلززززز!!!من میکشمت!″

__________________

″ این مسواک قرمزه مال منه این بنفشه مال توعه! فهمیدی؟ به مسواک من دیگه نزدیک نمیشی! حتی نگاهشم نمیکنییی!!! حتی به لمس کردنش فکر هم نمیکنیی!!! ″

هری لب هاش رو جلو داد و خواب آلود سرشو تکون داد.

″ حالا میشه دوباره برم بخوابم؟ خیلی زود بیدارم کردی.″

هری با همون حالت مظلومانه گفت و درست مثل یه توله گربه چشم هاش رو مالید و خمیازه کشید.

لویی واقعا نمیتونست باور کنه پسر روبروش با اون قدو قواره بتونه تا این اندازه کیوت و ساده رفتار کنه.
مسخره تر اینکه این پسر ساده کسی بود که باعث شده بود نایل - آیم فاکینگ استریت- هوران از خودش هم گی تر شه!

″ آره برو! فقط از این به بعد یادت باشه دیشب و الان بهت چی گفتم، مسواک قرمزه مال منه! ″

هری سر تکون داد و برگشت تا به اتاقش بره ولی قبل از اینکه در اتاق رو ببنده دوباره به سمت لویی برگشت و با چشم هایی که حالا کمتر خواب آلود به نظر می رسید به لویی نگاه کرد.

″چیه؟″
لویی گفت و با ابرو های بالا رفته منتظر موند تا پسر جنگلی دلیل نگاهش رو بگه.

″ دیشب گفتی یه چیزایی رو بهم یاد میدی ! کی یادم میدی؟ ″
لویی اول متوجه منظور پسر مو بلند نشد ولی بعد از یکم فکر کردن یاد بحث دیشبشون و حرف زین افتاد و به سختی آب دهنش رو قورت داد.

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now