"قدم پنجاه: این آخرشه!"

2K 504 987
                                    

هاییییی!

خب در حقیقت برعکس اسم پارت
این پارت آخر نیست😂🤌
یکی مونده به آخره.

آنچه گذشت:
زین تبدیل به آفرودیت شد
الهه ی عشق و زیبایی.

بالاخره تو یه آنچه گذشتم بگایی نبود😂

***


"آماده ای زین؟"
آرتمیس وقتی از بغل آفرودیت بیرون اومد پرسید و نگاهی به زین که داشت با لویی خدافظی میکرد انداخت.

زین سرش رو تکون داد و محکم لویی رو بغل کرد.
"کار احمقانه ای نکن تا برگردم."

"ب..با...شه...زین...زین..."
لویی با مشت به بازوی زین کوبید و سعی کرد نفس بکشه.
"خفه... شدم... زین!"

زین یهو یادش اومد که اون الان یه الهه ی قویه و دوستش نمیتونه قدرتش رو تحمل کنه پس سریع ازش فاصله گرفت و با نگرانی به لویی که کبود شده بود نگاه کرد.
"شرمنده رفیق، یه هفته گذشته ولی من هنوز درست به این قدرت ها عادت نکردم."

لویی چندتا نفس عمیق کشید و بعد لبخند زد.
"عیبی نداره. فقط مطمئن شو سالم برمیگردی تا وقتی منم الهه شدم مچ بندازیم و بفهمیم کی قوی تره!"

زین خندید و خواست مشتی به بازوی لویی بزنه که نایل سریع اون رو کنار کشید.
"خب دیگه فکر کنم تا اینجا تلفات ندادیم بهتره زودتر بری!"

زین چشم هاش رو چرخوند و بعد از اینکه انگشت فاکش رو جوری که آرتمیس نبینه به نایل نشون داد به سمت آرتمیس که حالا توی تراس ایستاده بود رفت.

آرتمیس دستش رو روی دوش زین گذاشت و زین چشم هاش رو بست و چند لحظه بعد جلوی چشم های اون ۴ نفر، اون و آرتمیس غیب شدن.

وقتی زین چشم هاش رو باز کرد، نمیتونست چیزی که جلوی چشم هاش بود رو باور کنه. اون ها بین ابرها معلق ایستاده بودن و کاخ بزرگ سنگی با مجسمه های مختلف روی نوک کوهی بزرگ میدرخشید.

"به المپ خوش اومدی."
ارتمیس به چهره ی شوکه ی زین لبخند زد و دستش رو از روی دوشش برداشت.
"هرچند، متاسفم که اولین باری که به اینجا میای، دلیلش جنگیدنه."

زین چند بار پلک زد، انگار برای یه لحظه فراموش کرده بود که چرا اونجاست. شت! اون قرار بود ارس، خدای جنگ رو بکشه!

"عام...ممنون. و عیبی نداره. فکر کنم بعد از اینکه کارمون تموم شد بتونم به دلیل های دیگه هم بیام..."
زین سعی کرد خودش رو خونسرد نشون بده اما با چیزی که آرتمیس گفت استرسش بیشتر شد.

"آره، البته اگه پدرم، زئوس و هرا ازت بخاطر کشتن پسرشون عصبانی نشن و بهت اجازه بدن که تو المپ زندگی کنی!"

آرتمیس تیرکمانش رو ظاهر کرد و یکی از تیرها رو به زین داد.‌
"هر وقت برات مشکلی پیش اومد یا اوضاع از کنترلت خارج شد این تیر رو بشکون. آپولون برادر دوقلوی من برای کمک بهت میاد. شاید نتونه کار بزرگی انجام بده اما حداقل میتونه فراریت بده."

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now