◎مصَقرَیمتاهابایندُرِخَآات!

1.2K 324 436
                                    

+×+××+×+×+×+ووت یادتون نره شکرا+×+×+×+×+×+×+×

×من میشنیدم ,
وقتی داد می زد,حتی دیوارا هم می لرزیدن,و جنونی که اون رو می گرفت,
تنها برای خودش درد نداشت,
اطرافشو هم با خودش اتیش می زد!

طوری که نفسمو می گرفت و من اطاعت می کردم,
اما با اخرین نفسام زمزمه می کردم تا نجاتم بده,و اون نشنیده منو می دونست و هوای سرد رو به گلوم هول می داد,
نوازشم می کرد ,برام زمزمه می کرد,می دونست به چی فکر می کنم و چی می خوام ,حتی اگر نمی شنید,
اون منو می فهمید و ما,قرار بود تا اخر دنیا با هم برقصیم...!

+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+

نایل:"سه روز گذشته و ما هیچ کاری نمی کنیم!"
داد زد و دست کشید توی موهاش

لویی از گوشه چشمش به زین که بالای سر جسد ایستاده بود نگاه کرد و به کارش ادامه داد
"تا وقتی نگه اونجا چه اتفاقی افتاد و چرا دوباره تنگی نفسش بعد چند سال برگشته کاری نمی کنیم ,نایل!"

و فقط خودش می دونست که چرا کارو متوقف کردن فقط حوصله توضیح دادن نداشت...

نایل لگد محکمی به دیوار زد و سمت دیوار ایستاد و برای چند دقیقه بهش زل زد...

لویی ریه دست سازشو گرفت و انرتم هاشون توی ریخت
طوری که ریه شفاف ابی رنگ می شد و تا نصفه پر می شد...

زین ساکت بود و نایل به دیوار خیره شده بود

"این,چشه؟"
زین اروم پرسید و باعث شد لویی نگاهش کنه و نایل زمزمه کنه
"بعد از پیوند ریش منتظریم تا ببینیم واکنش بدنش چیه...."

"خب این ,مرده پسر!"
نایل چرخید سمتش و دوید بالا سرش

طوری که خورد به و زین سکندری خورد و با اخم نگاهش کرد

نایل:"چی؟ چطور؟"
لویی اخم کرد و سمت جسد قدم برداشت

تیغ جراحیشو برداشت و نخ بخیه رو باز کرد
و بعد طوری به نایل نگاه کرد که انگار احمقه...

نایل نگاهشو بین زین و لویی چرخوند و زین پوزخند زد
"خودت بگو باز چیکار کردی!"

"ریشو پیوند زدم؟"

"نه!"
لویی داد زد و تیغ جراحیشو سمتی پرت کرد

"توی احمق,یکی از رگای قلبشو پاره کردی و حالا انتظار داری که زنده بمونه! اون از خونریزی داخلی مرده! بی عرضه!"

نایل دهن کجی کرد و دست به سینه شد
"چیکار کنم,فقط یکم توی کارم سریعم!"

"برو پشت دستگاه انرتم درست کن,دیگه حق نداری به بدنا دست بزنی,فهمیدی؟"

نایل چشماشو چرخوند و همونطور که نغ می زد
"باشه باسسسس"

رفت پشت کامپیوتر نشست

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now