◎هرادتسودناطیشهکییزاببابساَ!

1K 255 187
                                    

+×+×+×+×+×+×ووت یادتون نره خوشگلا+×+×+×+×+×+÷+

هری با دستمال گردن ابی رنگ و کلاه مشکی روی سرش موهای فرشو باز گذاشته بو و با عینکی که روی صورتش گذاشته بود و تیشرت ابی ست دستمال گردن و کت مشکی رنگ اسپرت با شلوار مشکی که کنار پای چپش لوزی لوزی پاره بود و نیم بوتای مشکیش و چمدونی که دستش بود کنار اونا راه می رفت

نایل که گوشه کت چرمشو گاز گرفته بود و نگاهش می کرد و زینی که با تحسین نگاهش می کرد و گاهی به دستی که توش سیگار بود پکی می زد و دست دیگش که توی جیبش بود و به موهاش می کشید...

و خب لویی

لویی با لبایی که زبون می زد و دست دستکش چرم پوشونده ای که دور کمر پسرش انداخته بود کنارش راه می رفت و نمی تونست خندشو کنترل کنه

و خب اگر راجب لباسا می پرسین.....

.Flashback,City area,3:00 am.

نایل و زین با خنده ای که نمی تونستن جمعش کنن با دو به لویی رسیدن و زین کیسه بزرگ سیاهی رو توی بغلش انداخت

زین:"عالی ترین دزدی بود که تا حالا انجام داده بودم!"

نایل:"دختره تو اتاق خواب بود,گلدونم انداختیم بیدار نشد!"

وقتی دوتاییشون دستاشون رو روی زانوهاشون گذاشته بودن و خم شده بودن نایل با خنده گفت و ارنجشو به پهلو زین زد

لویی وقتی داخل کیسه رو دید نیشخند زد و سر تکون داد

"نظرتون راجب اون خونه چیه؟"

با انگشت به خونه اون طرف خیابون که خیلی تجملی به نظر می رسید اشاره کرد

زین و نایل اول به هم و بعد با کر کر خنده دویدن سمت خونه تا با کمک هم ازش بالا برن

لویی به جولیا کنارش نگاه کرد و پکی به سیگارش زد

"این طوری نگاهشون نکن,نمی تونستیم تا اخر عمرمون ازت بخواییم واسه هری لباس بیاری,همچنین اون داره یه هفته به برج میره,لباسای تازه نیاز داره,و البته که اون پرنسس می خواد همه لباساشو با خودش ببره و چمدون می خواد!"

جولیا مات و مبهوت به روبه روش خیره بود و تنها سر تکون داد

و لویی با سری که با خنده تکون می داد چرخید و کیسه های لباس رو پشت موتورش گذاشت

"فعلا اینا رو ببر واسه هری,ما بقیشو میاریم!"

کاسکتشو دستش داد و شونش رو فشرد

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now