◎مرَادتیَنماَسحِ!

987 250 279
                                    

+×+×+×+×+×+×+ووت یادتون نره شیطونکا+×+×+×+×+×+×

هری توی ایینه به خودش نگاه می کرد

از لباسش خوشش می یومد ولی نمی دونست از کجا اومده!

یه کت کوتاه تا دور کمرش

دقیقا تا سر کمر شلوار فاق بلندش

شلوار تنگ بود و باسنش کاملا معلوم بود!

و اون زیاد این طوری لباس می پوشید,ولی انگار هنوز با خانواده جدیدش احساس راحتی نمی کرد...

یه پیراهن سفید پوشیده بود و پایینش رو کرده بود توی شلوارش

نیم بوت مشکی پاشنه دار و انگشترایی که لویی واسش گذاشته بود,یکیش اسکلت بود,یکیش یه نگین سرخ رنگ,و دوتا انگشتر بودن که یکیش اچ بود یکیش اس,و یه انگشتر رز خودش...

چشماشو با خط چشم پوشونده بود و کمی گونه هاشو رژ گونه صورتی زده بود...

موهاش رو پشتش باز گذاشته بود تا روی کتفش رو بپوشونن

کت و شلوارش طرح خط مشکی سفید داشت ولی مشکیش بیشتر معلوم بود

کمر بندش دور کمرش چرم بود و کمر باریکش رو به رخ می کشید

طوری که اگر دستاشو می برد بالا کمرش و باسنش چیزایی بودن که بیشتر توی چشم بودن...

صدای در رو که شنید نگاهش رو از توی ایینه از خودش گرفت و نایل رو دید که در رو باز می کنه

"اماده ای؟"

تنها سر تکون داد و بعد از اخرین نگاه پشت سرش از اتاق خارج شد

لویی و زین جلوی خونه ایستاده بودن و اروم و جدی با هم حرف می زدن

لویی پیراهن مردونه مشکی پوشیده بود با کت اسپرت و استین هاشو بالا زده بود

موهاش همون شکل

شلوار لی تنگ و پاره با نیم بوتای چرم

زین دستش پشت کمر شلوارش بود و انگاری چیزی رو جاساز می کرد

رکابی گشادی پوشیده بود با کت اسپرت شلوار لش گشاد

نیم بوت قهوه ای و موهاش رو روبه بالا داده بود که روی هوا سیخ ایستاده بودن با پرسنگ و انگشتر و گردنبند بلند

و نایل هم موهاش رو به سمت عقب حالت داده بود

با تیشرت مشکی و کت مشکی شلوار گشاد مشکی و پوتین

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now