[Part 45] Remove the angel

Start from the beginning
                                    

-و اگه نشه؟

نایل با حرص پرسید. لویی کسی بود که آردت لیلی رو نابود کرده و منظور اون زن به احتمال خیلی زیاد لویی بود و نایل نمیتونست حتی بهش فکر کنه.

-شما نه میتونید ادامه بدید و نه برگردید.

لیلیث با لحن ساده ای گفت و دو دستش رو روی نرده های کشتی گذاشت قبل از اینکه پشتش رو به اون استراحت بده.

لویی سنگین نگاه هایی رو روی خودش حس میکرد. کسی بود که آردت لیلی رو نابود ساخته و حالا لقب پاکی رو همراه خودش به یدک میکشید.باید از کشتی حذف میشد؟این بدین معنا بود که....

لویی سرش رو پایین انداخت و پلک هاش رو روی هم فشرد. وحشت مثل موجودی گرسنه به قلبش یورش برد و برای لحظات نفس کشیدن رو براش سخت کرد.

-عالیه...ما از پس خودمون برمیاییم

نایل از بین دندون هاش که بخاطر حرص و درد چفت شده بودن غرید که بجای لیلیث،اعتراض اسکای پاسخش بود.

-منظورت چیه؟ما نمیتونیم همینجا بمونیم و آخرم از گرسنگی گوشت همو بخوریم

مغز لویی در لحظه توانایی تصمیم گیری نداشت ولی به خوبی میدونست حق با اسکای هست. تا کی قرار بود توی کشتی بمونن؟بزودی آذوقه و شمع تموم میشد و در آخر خوی حیوانی که درون هر انسانی نهفته بود بیدار میشد!

ولی اگه لویی خودش رو حذف میکرد،اونا میتونستن به زمزمه ی دریا نزدیک تر بشن...اون پسر هیچوقت به قربانی کردن خودش فکر نکرده و حالا از استرس و فشاری که تحمل میکرد دستانش یخ زده بودن.

-افراد خودمونو بکشیم؟این چیزی هست که داری ازش حرف میزنی؟

نایل با خشم سر اسکای فریاد زد. نمیدونست لویی رو از دست بده،اون دیگه براش قوی نبود!

لیلیث با نیشخندی در سکوت به خدمه خیره شد. حتی نیازی نبود که دخالت کنه؛این کار اشرف مخلوقات بود،هیچوقت نمیتونستن کاملا هم نظر باشن.

-اگه یکی خودش رو قربانی کنه بهتر از این نیست که همه بمیرن؟ما خانواده داریم باید بهشون برگردیم

اسکای در پاسخ نایل به بلندی فریاد زد. مادر مریض و خواهر مجردی داشت که باید بهشون برمیگشت،نه تنها اون مرد بلکه خوزه،لوکاس و سباستین هم خانواده داشتن و همه برای بهتر کردن زندگی عزیزانشون اونجا بودن نه مردن درحالی که نیم بیشتری از مسیر رو به سختی طی کرده بودن.

افراد زیادی بابت زمزمه ی دریا و ادامه ی این مسیر از دست رفته بودن و لویی هم میتونست جزئی از همون دسته باشه...این نظریه ی اسکای بود و شرط میبست بیشتر خدمه هم ته قلبشون چنین نظری رو دارن.

-خفه شو عوضی...

نایل با خشم فریاد کشید و صداش بم و خشدار تر از همیشه به نظر میرسید. دستش نرده رو رها کرد تا به سمت اسکای هجوم ببره که سم با گرفتن بازو و عقب کشیدنش مانع شد.

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now