Listen to Fallout by UNSECRET
➖➖➖
- خیلی ممنون خانوم کوچولو!
سباستین با لبخند زورکی گفت و چوبی که برای بستن پای لوکاس میخواست رو از دست نانا گرفت و اون دختر بقیه ی وسایل رو جمع کرد.
-دردش بیشتر شده
لوکاس با تن صدای ضعیفی گفت و سباستین درحالی که پای اون پسر رو میبست، آروم سری تکون داد. امکانات دارویی یا حتی بهداشتی کافی نبود تا به بهبود لوکاس کمک کنه و سباستین برای آینده حدس های خوبی نداشت.
پوست دور زخم بوی بدی گرفته بود و خیلی تیره تر از بقیه جاها به نظر میرسید و این..فقط سباستین رو میترسوند.
-فعلا فقط طاقت بیار.مشکلی نیست
لوکاس با چهرهای مچاله شده از درد سری تکون داد و برخلاف حالی که داشت به نانا که لیوان آب رو دستش میداد لبخند زد.
-هی هیچوقت به این فکر کردی که برای پرستار شدن عالی هستی؟
سباستین خطاب نانا گفت و اون دختر بچه نخودی خندید و شونه هاش رو بالا انداخت.
-ممنونم!
سباستین بعد از بستن پای لوکاس از جا برخاست تا برای گزارش دادن اوضاع اون پسر به سم از اتاق خارج بشه.
-مراقبش باش!
-باشه...
نانا به سادگی گفت و نگاهش رو به سمت لوکاس برگردوند و تبسمی روی لبهاش نشست. لبخند اون دختر لوکاس رو یاد پسرش کوچیکش می انداخت.
سباستین از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست.
-اوضاع چطوره؟
سم در راهرویی که به کمک شمع های کم سو اندکی روشنایی داشت ایستاده و نور زرد رنگ تنها منبع روشنایی چهره ی دلواپس اون دختر رو به رخ میکشید. اون دختر کاپیتان خوبی بود و فاقد از هرگونه تمایزی به همه اهمیت میداد.
صدای قطرات بارون و هر از چندگاهی رعد و برق از طبقه ی بالا به گوش میرسید که گواه میداد شب طوفانی در پیش هست پس کاپیتان و خدمه باید هوشیار میبودن تا آمادگی مبارزه با مشکلات احتمالی رو داشته باشن.
-اصلا خوب نیست...زخمش انگار بوی مردار گرفته، پوستش تیره تر شده و هیچ دارویی نداریم!
-لعنتی!
سم از سر درماندگی گفت؛اتفاق خوبی هم بود که بخواد رخ بده تا انگیزه ای برای ادامه دادن باشه؟همه به نحوی صدمه دیده و راه برگشتی هم نداشتن. اون دختر میتونست حس کنه مردانی که همراهش بودن به ستوه اومده ولی سعی میکردن قوی تر از چیزی که باید به نظر برسن.
YOU ARE READING
Sea's whisper [L.S | Z.M]
Fanfiction«بهش میگن زمزمه ی دریا و اون بزرگ ترین رازی که دریا توی خودش قایم کرده.»