سفید+مشکی=رنگ عشق!

2.8K 465 737
                                    

(ووت واسه قشنگ ترین تصوری که قراره از زیام داشته باشین!)

/لی؟\

چشماشو باز کرد

چشماشو بسته بود تا یکم استراحت کنه ولی...

/فرشته من؟\

لبخند نرمی زد و از تخت بلند شد...

پیراهن سفید حریرش بدن زیبا و سفیدشو در معرض دید می ذاشت و با شلوار پارچه ای خاکستریش هارمونی زیبایی رو ایجاد می کرد,

بالای سفید و و کمی طلاییش با هر قدمی که با ارامش و دقت بر می داشت,

پشتش کشیده می شدن...

موهای کوتاهش توی نور خورشید برق می زدن و چشمای سفیدش,

دنبال اون صدا می کشت!

/اینجا,لاو,بیا اینجا!\

اهسته خندید و از اتاق بیرون رفت...

\My Sweet baby...../

به صدا گوش می داد و از پله ها پایین می رفت....

نایل رو دید که جلوی در اشپزخونه ایستاده و یواشکی توش رو می پاد!

"لوییییییی!"

صدای هری رو شنید و با تعجب ابرو بالا انداخت...

صدای بوسه های پی در پی*

"جانِ لویی؟"

"داری خرابش می کنی! داری حواسمو پرت می کنی!"

لیام اروم کنار نایل ایستاد

لیام:/باز تو داری این دوتا رو دید می زنی؟\

نایل با چشمای قلبی خندید و نگاهشو دوباره بهشون داد

هری توی اشپزخونه بود , صبحونه درست می کرد

لویی از پشت بغلش کرده بود و گردنشو می بوسید که باعث می شد کاری کنه تمرکزشو از دست بده....

یه ظرف توی هوا در حال هم خوردن بود...

تخم مرغا توی ماهیتابه شکسته می شدن و لیام می تونست صدای بلند ذهن هری رو بشنوه که به خودش می گفت

/نفس عمیق بکش,تمرکز کن,نفس عمیق,تمرکز!\

لیام اروم خندید و دید که لویی زیر چشمی به تخم مرغی که داره سمت ماهیتابه می ره نیشخند شیطانی می زنه و بعد...

'}{'WiNgeRsun'}{°{~Where stories live. Discover now