پنج+بیست=؟

1.3K 398 309
                                    

(ووت فراموش نشه,بی تهدید!)

زین پشت شیشه اتاقش ایستاده بود و حرفای چند ساعت پیش لویی توی سرش می چرخید...

{بیست تا پایگاه اصلی وجود داره,که ما به اونا حمله می کنیم,حافظشون رو پاک می کنیم ولی نمی ذاریم زیادی کسی کشته بشه!}

چراغای شهر لس انجلس پشت پنجره اتاقش نور کمی داشتن و توی قطره های بارون,شبیه ستاره های نورانی دیده می شدن...

{پس از الان شروع می کنیم,تا دو روز دیگه دستور حمله توسط وزیر صادر می شه,پس ما یه قدم ازشون جلوییم,توسط برگردوندن روی سربازاش از فرماندشون,و انداختن ترس توی دلشون,و بعد(نیشخند) نوبت خودشه!}

حرفای چند ساعت پیششون توی سرش می پیچید و به انعکاس خودش توی شیشه پنجره نگاه می کرد

{پس الان کارا و روبی و کریس و نایل,می رن برای منطقه یک(نگاهی به همه)برید و سالم برگردید!}

زین با صدای رعد و برق چشماشو روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید

منتظر ماموریتش برای منطقه دو بود و...
دلتنگ لیام...

به صدای آهنگین قطرات بارون گوش داد و زیر لب زمزمه کرد

"I can feel your heartbeat..."

سرشو پایین انداخت و انگشت اشارشو روی شیشه گذاشت و اروم به شیشه زد

"When you hide from me,it's something nice bout knowin all of you is here with me..."

سرشو روی شونه چرخوند و به زمین با لبخند محوی خیره شد

"And i don't think that there is a single place you rather be..."

چرخید سمت تخت و به لیامی که روی تخت نشسته بود و به صداش گوش می کرد نگاه کرد

با چشمای قشنگش بهش خیره شده بود و منتظر بود تا بقیه ی اهنگ رو بشنوه

"Honestly,i need you here with me..."

دستاشو به سمتش باز کرد و به لیام با لبخند محوی اشاره کرد تا بغلش کنه

لیام اروم از روی تخت پاشد و توی بغلش خودشو رها کرد...
دلش براش تنگ شده بود,
دلش برای این بازوهایی که دور بدنش پیچیده می شدن تنگ شده بود
دلش برای عطر تنش تنگ شده بود
الان روز چهارمی بود که رفته بود و,
براش اندازه ی چهار سال گذشته بود!

می تونست دلتنگی متقابل زین رو از حس کردن پی در پی لباش روی موهاش و شقیقه هاش هم حس کنه...

زین:"متاسفم..."
لیام:"منم همین طور..."

زین سرشو روی سرش گذاشت و عطر تنشو نفس کشید
"کجا رفته بودی؟"
"خونه..."

زین پلکاشو اروم باز کرد و به چشمای لیام که هنوز بسته بود نگاه کرد
"تو تمام راه رو تا مونلند پرواز کردی؟"
لیام اهسته سر تکون داد و سینه ی زین رو بوسید

'}{'WiNgeRsun'}{°{~Where stories live. Discover now