خون فرشته+قدرت=؟

1.4K 430 164
                                    

(ووت به خاطر خوشمزگی پیتزا!)

بعد از 29 بار دویدن خورشید و ماه به دنبال هم...

هری تمام شب رو بالای سر لیام نشسته بود
همونطور که زین...

هری تمام تمرکزش روی ضربان قلبش بود و خونی که از دست می ده...
29 درصد خونش رفته بود و هر لحظه امکان داشت اون یک درصد و در نتیجه چند لیتر دیگه خالی بشه و...
زمانش برسه!

نزدیکای صبح بود که هری نگاه خیرشو از سینه ی لیام گرفت و یک دفعه از جاش بلند شد
بینیشو نزدیک گردن لیام برد و خون داخل بدنشو بو کشید

"الان به سی درصد رسید,ولی هنوزم زهر تو داخل بدنش وجود داره,ولی دیگه چاره ای نیست..."

سوزن کوچیک رو از دستش بیرون کشید و بلافاصله یه پنبه روش گذاشت...

زین دست خودشو رو جایگزین دستش روی پنبه کرد و به هری نگاه کرد
"حالا چی میشه؟"

هری سرشو بالا گرفت و چشماشو بست
بعد از چند دقیقه به زین نگاه کرد
"حالا قراره خون از دست رفتشو برگردونیم!"

لویی,و پشت سرش روبی و کارا وارد اتاق شدن...
دور وان ایستادن و به لیام نگاه کرد

هری داشت جای زخم دستشو چسب می زد و لویی کاسه ی بزرگ اهنی با چاقو رو روی میزی که روبی پشتش می اورد گذاشت
همشون دور میز ایستادن و لویی چاقو رو برداشت

"من خونم رو,برای وینگر آیندم,پیشکش می کنم!"

هری دسشو کنارش گرفت و زمزمه کرد
"من خونم رو,برای انجل ایندم,پیشکش می کنم!"

روبی و کارا هم ایستادن و به ترتیب زمزمه کردن
"من خونم رو برای هم نوعم در اینده,پیشکش می کنم!"

لویی چاقو رو برداشت و به ترتیب اول روی مچ هری,خودش,روبی و کارا کشید!
دستاشون بهم چسیبده بود و خون از لای انگشتاشون توی کیسه پلاستیکی خون می ریخت...

زین به صحنه ی وحشتناک روبه روش نگاه می کرد
چیز دیگه ای هم بود که ندیده باشه و انقدر براش سخت باشه؟

اب گلوشو قورت داد و به اونا که به خونشون نگاه می کردن که چطور باهم یکی میشن و قطره قطره توی کیسه خون می ریزن نگاه کرد...

"لازم...نیست من این کارو انجام بدم؟"
لویی:"زهر تو همین الانم توی رگاش جریان داره..."

هری:"روبی و کارا,کافیه,شماها با هم نیم لیتر خونتون رو دادید,ممنون!"

زین هم تشکرشو زمزمه کرد و اونا روی زخم دستشون پنبه گذاشتن و از اتاق خارج شدن...
ولی قیافه های ناراضی و نگرانشون از چشم زین دور نموند...

بعد از چند دقیقه که کیسه ی پلاستیکی به نظر پر می اومد لویی و هری هم پنبه رو روی زخمشون گذاشتن و عقب کشیدن

'}{'WiNgeRsun'}{°{~Where stories live. Discover now