(ووت باعث تند تر آپ شدن داستان می شود!)
جیغاش توی راهروها می پیچید و لرزه به تن همه می نداخت!
اون درد داشت!
چند ساعت بود که رفته بود پیش پرستار و از درد داد می کشید!
مثل اینکه بچه سه روزش داشت اذیتش می کرد!
شایدم....
"چرا انقدر داد می زنی؟"
پرستار با کلافگی به کریس گفت و دستاشو روی تخت نگه داشت
"درد....درد دارمممم!"
پرستار دستپاچه شد,
"باشه باشه,یک لحظه صبر کن!"
دوید تا بره بیهوشی براش بیاره
ولی وقتی برگشت کریس مثل یه مرده روی تخت افتاده بود!
دستشو روی دهنش گذاشت
باورش نمی شد مرده باشه!
سرنگ رو روی میز کنارش گذاشت و دستشو روی شاهرگش گذاشت تا نبضشو حس کنه
ولی با یکدفعه گرفته شدن دستشو و تیزی که توی گلوش فرو رفت
فهمید که بازی خورده!
روی زانوهاش فرود اومد و همونطور که از شاهرگش خون می رفت دستشو روی گردنش گذاشته بود!
کریس از جاش بلند شد و قیچی و تیغ جراحی رو از روی میزش برداشت
شیشه الکل رو دستش گرفت و روی تخت و پرستار ریخت
جیبای پرستار رو گشت...
ولی چیزی نبود
لعنت!
سرنگ رو روی دستش گرفت و پشت در ایستاد
دوبار به در زد و منتظر شد
وقتی نگهبان در رو باز کرد و داخل رو نگاه کرد کریس کشیدش تو و سرنگ رو کنار گردنش خالی کرد که باعث شد همونجا بیوفته!
جیبای نگهبانو گشت,
یه فندک پیدا کرد...
روی تمام وسایل الکل ریخت و فندک زد....
تمام اتاق شروع کرد به سوختن...
بیرون رو نگاه کرد,
در از بیرون باز می شد و اون همین الانم یه نقشه حسابی داشت!
آژیر قرمز که حسگرش بوی دود رو تشخیص داد شروع کرد به صدا کردن!
صدای بدی کل سالن رو گرفت و نگهبانا شروع کردن به دویدن سمت اتاق بهداری...
از بالا,وقتی صدای اژیر شنیده شد
دوتا وینگر ها شروع کردن به داد زد و سرشونو وسط دستاشون گرفتن!
دادی که می زدن و جوری که خودشونو به درد و دیوار می کوبیدن باعث شد نگهبانای اون طبقه پایین نرن و دوتا دوتا وارد اتاقاشون بشن
زین روی پاهاش افتاده بود و همونطور که دستاشو روی گوشاش گذاشته بود داد می کشید
رابرت روی زمین بدنش بی حرکت بود و سرش گاهی به خاطر تیک عصبی می پرید!
دوتا نگهبان ترسیدن و دستای زین رو باز کردن و پشتش نگه داشتن,
ولی زین سریعا بالاشو ظاهر کرد و همونطوری که با یکی از بالاش نگهبان رو به سمت دیوار می کوبید یکی از دستاشو باز کرد و توی صورت اون یکی پایین اورد
YOU ARE READING
'}{'WiNgeRsun'}{°{~
Paranormal{Ziam & Larry Paranormal Novel} و خداوند برخی فرشتگان را از زیبایی به زشتی می کشد... بالهایشان را سیاه می کند و صورتهایشان را قبیح... گناهشان چه می تواند باشد؟ بغیر از گول خوردن توسط شیطان؟ زمانی که شیطان توانست اولین فرشته را از راه حقیقی منحرف کند...
