"قدم بیست و چهارم: دوست پسرایی که دوست پسر نیستن!"

Start from the beginning
                                    

لویی بعد مکث کوتاهی خم شد و جلوی هری روی زمین نشست.
یکی از زانوهاشو خم کرد و روی زمین گذاشت. بعد پای هری رو بالا آورد و روی زانوی دیگه اش که نود درجه بود گذاشت.

هری تو سکوت به لویی نگاه کرد که چه جوری کفش هاشو در آورد و اسکیت رو دوباره پاش پوشید. و بعد هم کفش های خودشو با اسکیت عوض کرد.

"خب آماده ای؟"
لویی بعد از سپردن کفش هاشون به امانت داری برگشت و رو به هری پرسید.

"آره."
هری سرشو تکون داد و درحالی که با چشمای سبزش به لویی زل زده بود دستاشو از هم باز و به طرف اون دراز کرد.

لویی دستای هری رو گرفت و بهش تو ایستادن کمک کرد.
"خوبه آفرین. دیدی راحت بود؟"

هری که داشت سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه از استرس لباشو رو هم فشار داد و محکم تر دستای لویی رو گرفت.
" میوفتم! دستمو ول نکن!"

لویی سرشو تکون داد و بهش لبخند زد.
" نمیکنم. نگران نباش. ولی اگه به چیزایی که میگم گوش کنی کم کم میتونی خودت تنها هم انجامش بدی."

هری سرشو چرخوند و به کسایی که در حال اسکیت بودن نگاه کرد.
"یعنی منم میتونم مثل اونا باشم؟"

لویی سرشو تکون داد و هری رو آروم به دنبال خودش توی زمین کشید.
"آره، فقط مثل من زانوهاتو یکم خم کن. پاهاتو جوری از هم باز کن که شکل v بگیره. و شونه هاتو صاف نگه دار."

هری با دقت به حرف لویی گوش کرد و لویی عقب رفت، دست هری رو محکم گرفت و اونو به جلو کشید.
"خودشه! ببین داری سر میخوری!"

هری اول با چشمای درشت به لویی نگاه کرد و بعد خندید.
" آره!"

"خب حالا وزنت و بنداز روی یکی از پاهات و اون پاتو کج کن. اینجوری..."
لویی آروم یکی از دستای هری ول کرد تا بهش نشون بده چطوری باید اینکارو انجام بده.
"بعد اون پاتو به سمت عقب هل بده تا سر بخوری و بیای جلو."

هری با شک و تردید به لویی نگاه کرد و لبخندش محو شد. مطمئن نبود بتونه این کار و انجام بده. اما باید سعی میکرد تا لویی رو ناامید نکنه پس تمام تمرکزش و روی پاهاش گذاشت و اخم کرد.

سعی کرد طبق گفته ی لویی و چیزی که دیده بود عمل کنه و به پاهاش نگاه کرد.

وقتی هری تونست خودش حرکت کنه و جلو بره لویی با تعجب بهش خیره شد و دستاشونو از هم جدا کرد.

"واو! هیچ کس نمیتونه تو تلاش اول موفق به انجام دادنش بشه!"

هری خندید و با خوشحالی یه بار دیگه جلو رفت.
"خب تو خیلی خوب توضیح میدی!"

"ولی تا اونجایی که من یادم میاد بهت توضیح ندادم بعد از اینکه رفتی جلو چه جوری وایسی و تو اینکارو خودت انجام دادی!"
لویی خودشو به هری رسوند و بهش نزدیک شد.

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now