[Part 38] Just a little peace?

Start from the beginning
                                    

-این چیزی رو عوض نمیکنه...رومن مرده،شماها همش هوای هم رو دارید...جون ما برات مهمه کاپیتان؟

لویی اگرچه دل خوشی از اسکای نداشت اما با تمام وجود از دست دادن یه دوست رو درک میکرد و به اون مرد حق میداد عصبانی باشه ولی نمیتونست همه رو زیر سوال ببره.

-لطفا آروم باش اسکای،ماام ناراحتیم که رومن رو از دست دادیم

سم با خونسردی به مرد درد دیده ی مقابلش توضیح داد ولی این چیزی نبود که اسکای رو هنگامی که چهره ی هری رو مقابلش داشت آروم کنه.

-باید این کثافت رو از کشتی اخراج کنیم...اون به همه آسیب زده!

سم با اشاره ی سر به خوزه فهموند تا اسکای رو به کابینش ببره بلکه اون مرد بتونه در تنهایی آروم بگیره.

خوزه به کمک نایل اسکای که پشت سر هم با صدای بلند ناسزا تقدیم هری میکرد رو به داخل اتاقک زیر عرشه هدایت کردن.

نگاه های سم به سمت هری و لویی چرخید و هری به سرعت از خودش دفاع کرد.

-یادم نمیاد...اگه اینکار رو کرده بودم فقط میگفتمش ولی هیچی یادم نیست...

سم نفس عمیقی کشید و سرش رو پایبن انداخت. هری رو درک میکرد و بهش حق میداد. اشتباه از خودش و خدمه بود که اون پسر رو در سلول نزدیک رومن انداختن.

-خیلی خب...به سباستین میگم،جسدشو بندازه توی دریا!

سم که تحمل بیشتر از این رو برای یه شب نداشت با خستگی گفت و مسیر نایل و بقیه رو به سمت اتاقک زیر عرشه دنبال کرد. یعنی ممکن بود طلسم شکسته بشه و بتونه پلکاش رو روی هم بذاره؟

➖➖➖

هنگامی که جسد رومن رو به دست دریای سیاه میسپردن تنها سباستین،اسکای و سم حضور داشتن و باقی افراد از سر خستگی یا مشغله فکری نتونسته بودن به مراسم خداحافظی ملحق بشن.

زین کنار لیام همراه نانا به خواب رفته،نایل در کابین خودش حتی نتونسته بود لحظه ی بیشتری رو بیدار بمونه،خوزه امشب رو کنار لوکاس که در درد به خودش می پیچید سپری میکرد تا سباستین اسکای رو آروم کنه و بعد هردو مسئولیت نگهبانی رو بر عده داشتن و هری و لویی در کابین خودشون بودن.

سم فقط میخواست به کابینش برگرده و استراحت کنه چراکه مغزش دیگه توان تصمیم گرفتن رو نداشت و ضعف بدی رو در بدنش حس میکرد.

لویی در کابین نشسته و به دیوار تکیه داده بود درحالی که هری که دراز کشیده بود رو تماشا میکرد.

به قدری خسته بود که نمیتونست بخوابه و همزمان به قدری خوشحال که ساعت ها بتونه پس مو بلند که به سقف خیره شده بود رو تماشا کنه.

-جذابم ولی اینطوری خیره شدن بهم رو تمومش کن!

هری بالاخره بعد از دقایق طولانی سکوت،جمله اش رو به زبون آورد.

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now