part 2

280 81 38
                                    


پسر چشم آبی که حالا رگه‌های قرمزِ ناشی از بی‌خوابی چشماش رو پوشونده بودن آروم قهوشو سر کشید.

یک شب دیگه که به خاطر سر و صدا ها و شیطونیای اون دوتا احمق نتونسته بود بخوابه.

هیچ ایده‌ای نداشت که چجوری هنوز باهاشون دوست مونده بود. یا درواقع چرا از اول باهاشون دوست شده...

اونا تو دو کلمه خلاصه میشدن. دیوونه، عاشق

البته نه اون عشق رومانتیکی که توی داستانا بود. یک عشق پرسروصدا و پر از شیطونی...

با خوردن بالشت توی صورتش و ریختن قهوه‌ی داغ روی لباس سفیدش این فرضیش تایید شد.

جیغ خفه‌ای کشید و عصبی از جاش بلند شد. چندبار نگاهشو بین تی‌شرتشو اون دوتا دیوونه که حالا مثل دوتا پاپیِ گناهکار با چشمای گرد نگاش میکردن چرخوند.

لویی: شما دوتا دیوونه چتونه. قسم میخورم دیگه نمیتونم تحمل کنم. کل دیشبو به خاطر سرصداهای شما دوتا نتونستم بخوابم و الآنم که...

نفس عمیقی کشید و دستاشو رو صورتش فشار داد تا خودشو آروم کنه.

زین: داداشِ من این همه داد و بیداد نداره که مگه نه لیام؟

لویی نگاه ترسناکی به زین و بعد به لیام انداخت. دستاشو محکم مشت کرد و بدون حرف زدن قدم‌های عصبیش رو به سمت حموم کشید.

الان هرچیزی که میتونست لویی رو از اون دوتا پاپیِ پرسروصدا دور کنه رو با کمال میل می‌پذیرفت.

•••

دستش رو لای موهای مرطوبش فرو برد و کمی بهم ریختشون و باعث شد قطره‌های آب به اطراف پرت بشن.

نگاهی به ساعت عقربه‌ایِ روی دیوار انداخت و به سمت کمد لباساش رفت.

به لطف جیغای زین و خنده های بلند لیام که باعث شده بودن لویی حتی نتونه یک ثانیه بخوابه، الان حدود یک ساعت برای رسیدن به محل کارش فرصت داشت.

شلوار جین نسبتا تنگ و کت اسپرتشو از توی کمد برداشت و روی تخت انداخت و مشغول پوشیدن لباساش شد.

کارش توی شرکت نسبتا بزرگی بود. البته که میتونست با اون سطح از سوادش توی شرکت های خیلی معروف‌تری کار کنه. ولی قطعا لویی کار کردن توی یک شرکت معروف رو به جو صمیمانه‌ی محل کار الانش ترجیح نمی‌داد...

یکبار دیگه با وسواس به تصویر خودش توی آینه نگاه کرد. وقتی از مرتب بودنش مطمئن شد لبخندی زد و از خونه بیرون رفت.

•••

زین با بی‌حالی روی پای لیام دراز کشیده بود و به تلویزیون نگاه میکرد و از نوازشای دوست پسرش لذت میبرد...

بعد از شیطونیای دیشبشون حالا برای هیچ کدومشون انرژی نمونده بود.

نمیخواستن اعتراف کنن ولی خودشونم میدونستن که نود درصد اذیت کردناشون برای خورد کردن اعصاب لوییه...

Punishment of love [L.S]Where stories live. Discover now