_ آااای خدا کمرم! لعنتی تو چطوری خوابت حتی از خواب منم سنگین تره؟

لویی بدون جواب دادن به سوال نایل با قدمای بلندی خودشو به کیسه های خرید رسوند و با دهن باز به سوپرمارکتی که کاملا خالی شده و به خونه لویی آورده شده بود نگاه کرد. قطعا اون مقدار گوشت و مرغ و کنسرو و تنقلات و نوشیدنی برای بیشتر از دو هفته نیازش به غذا رو تامین میکرد!

_ این سومین باره نی! سومین باره که این کارو میکنی!

لویی با صدای بلندی غر زد و نایل در جواب چشماشو براش چرخوند.

_ بیخیال میت خودم همین امروز نصفشو میخورم. خوبه؟

لویی با حرص چشماشو روی هم گذاشت و دندوناشو روی هم فشار داد قبل از اینکه زیر لب فحشی بده و مستقیم به نایل نگاه کنه.

_ هری همه اینا رو خریده مگه نه؟؟ این دفعه نمیتونی بهم دروغ بگی.

برای چند ثانیه توی چشمای نایل زل زد و وقتی غیر از یه نگاه دستپاچه و شرمنده جواب دیگه ای نگرفت با دستاش موهاشو چنگ زد و دوباره نگاه خشمگینشو به نایل دوخت.

_ من به دلسوزی نیاز ندارم!

_ این درباره دلسوزی نیست پسر متوجه نیستی؟ اون فقط نگرانته..

نایل با صدای بلند تری جواب داد و باعث شد لویی دوباره زیر لب فحشی بده.

_ من از پس خودم برمیام.

با لحن طلبکارانه ای قدرت کنترلشو نداشت گفت و نایل بعد از نفس عمیقی که کشید چند قدم به سمتش اومد.

_ هیچکس فکر نمیکنه که نمیتونی. ولی این تنها راه اون واسه آروم کردن قلب خودشه. درک میکنی؟

لویی بغض لعنتی توی گلوش که مثل همیشه توی ناگهانی ترین حالت ممکن شکل گرفته بود رو با بستن چشمش عقب نگه داشت و بی اختیار خودشو به نایل نزدیکتر کرد.

_ الان یک ماهه که حتی به زور جواب پیامامو میدی. دلم برات تنگ شده بود پسر..

نایل با لبخند غمگینی زمزمه کرد و لویی بعد از تک خنده تلخی بالاخره خودشو توی آغوش آشنا و صمیمیش فرو برد.

_ منم دلم برات تنگ شده بود.‌‌..

همونطور که نایلو سفت چسبیده بود گفت و احساس گناه کرد وقتی حس کرد ته دلش آرزو میکرد میتونست این جمله رو به یه نفر دیگه اعتراف کنه. همینقدر نزدیک و بدون فاصله... با معنایی خیلی خیلی عمیق تر از این..

_ خیله خب.. حالا بهتره لباس بپوشی.

نایل با شوخی گفت و از بغل لویی بیرون اومد. لویی نگاهی به خودش که فقط با یه باکسر مشکی جلوی نایل ایستاده بود کرد و بعد از خنده کوتاهی شروع به گشتن توی چمدون به هم ریختش که گوشه خونه پرت شده بود کرد.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now