part 5

1.6K 330 151
                                    


شیفت طولانی و خسته کننده ای بود. غیر از دوباره دیدن لیام و جودی و چند نفر دیگه از همکاراش بعد از چند روز نکته مثبت دیگه ای برای هری نداشت. فقط دلش میخواست هرچه زودتر بره خونه و کمبود خوابشو جبران کنه.

قبل از برگشت به خونه چند بار دیگه هم به لویی سر زد و مطمئن شد که از خواب بیدار نشده و وضعیت بدی نداره. بار آخر برای مدت طولانی تری بالای سرش ایستاد و دستشو توی موهای نرم لویی فرو برد و از روی چشماش کنارشون زد. لویی خر خر کوچیکی توی خواب کرد و سرشو بیشتر توی بالشت فرو برد. اینکه همیشه به حالت جنین وار میخوابید نشون دهنده این بود که لویی اصلا احساس امنیت نمیکرد و هری راه درازی برای دونستن دلیلش در پیش داشت

....
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شد. از اینکه توی هوای سرد ساعت ۶ صبح ار خواب پاشه متنفر بود ولی از یه طرف به لیام قول داده بود دیگه دیر نکنه و از یه طرف دیگه دلش میخواست هرچه زودتر به لویی سر بزنه.

به بیمارستان که رسید یک راست به سمت اتاق لویی رفت و با باز کردن در اتاق از دیدن تصویر روبروش شکه شد.

لویی روی صندلی نشسته بود و یه گیتار مشکی رنگ توی دستش بود. انگشتای دست چپش روی سیما میرقصیدن اما دست راستش با فاصله از سیما  بالا و پایین میشد بدون اینکه قصدی برای به صدا در آوردن اون سیما داشته باشه. انگار که داشت توی ذهن خودش گیتارو مینواخت ولی دلش نمیخواست کسی غیر از خودش صدای موسیقی رو بشنوه.

همون طور که با تعجب و شیفتگی به حرکات دست لویی خیره شده بود پرستاری با بشقاب صبحونه وارد اتاق لویی شد و بشقاب صبحونه رو روی میز کنار تختش گذاشت. لویی توی کل اون مدت حتی سرشو بلند نکرده بود  که به هری یا پرستار نگاه کنه.

هری با بالا بردن دستش پرستار رو متوقف کرد
_ببخشید...تو میدونی این گیتار از کجا اومده؟

پرستار با لبخند اول به هری و بعد به گیتار مشکی رنگ توی دست لویی نگاه کرد
_دیشب یه نفر اونو تحویل بیمارستان داد. گفت همون دوستی که لویی رو به این بیمارستان آورده این گیتارو از دانکستر فرستاده

هری با کنجکادی ادامه داد
_میدونی اسم اون دوست چیه؟ چرا خودش نیومد؟

پرستار سرشو به دو طرف تکون داد
_نه نمیدونم! همون روزی که آقای تاملینسون اینجا بستری شد هم دوستشو ندیدم. اگه فکر میکنین بودن این گیتار اینجا مشکلی درست میکنه..
هری با لبخند سرشو تکون داد
_نه اینطور نیست! فقط تعجب کردم که کسی که انقدر به فکر لوییه چرا هیچوقت به ملاقاتش نمیاد . به نظر هدیه گرون قیمتیه از طرف کسی که لویی ادعا میکنه چیز زیادی از لویی نمیدونه

پرستار با سرش حرفای هری رو تایید کرد و بعد از اتاق بیرون رفت.

هری وقتی با لویی تنها شد روی یه صندلی دیگه نشست و دوباره به حرکات دست لویی خیره شد. با اینکه هیچ صدایی از گیتار خارج نمیشد اما از حرکات انگشتای لویی روی سیم های گیتار میتونست بفهمه که تبحر زیادی توی گیتار زدن داره.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now