Don't let it break your heart [L.S] *Completed*

part 33

                             Vote pls🌟🌟🌟
_______________________________________

_ الو؟ لویی؟؟

لویی از صدای دستپاچه و نفس نفس زدن هری پشت تلفن ریز خندید.

_ هی هری. چی شده؟!

_ هیچی بیب فقط کل دفترمو گشتم تا گوشیمو پیدا کردم. اینجا خیلی شلختست..

_ هی حدس بزن چی؟ زین داره میاد لندن. چند ساعت دیگه میرسه.

_ اوووه خوش به حال تو

لویی با ذوق خندید و صدای هیجان زدش دوباره به گوش هری رسید.

_ الان داشت برنامه میریخت که ببرتم بیرون ولی میدونی‌.‌. نایل امروز ظهر اومد خونه و بهم گفت فردا یا پس فردا قراره بره خونه خودش. انگار بالاخره تخلیه شده..‌. بخاطر همین حس بدی دارم که آخرین شبش توی خونه تو تنهاش بذارم.

هری هومی گفت و یکم اخم کرد.

_ خب چطوره امشب زین بیاد خونه پیش ما؟ اینجوری همه میتونیم دور هم باشیم.

لویی پشت خط چند لحظه مکث کرد و نفس کلافه ای کشید.

_ نمیدونم قبول میکنه بیاد خونه تو یا نه. میدونی که اون آدم محافظه کاریه و همیشه نگرانه ولی پیشنهادشو بهش میدم.

_ هی بهش بگو لیامم قراره بیاد. اینجوری امکان نداره قبول نکنه.

خنده و شیطنت توی صدای هری لویی رو هم به خنده وا داشت.

_ اوه لیام واقعا قراره بیاد اینجا؟!

هری ابروهاشو بالا انداخت و برای خودش نیشخند زد.

_خب در واقع الان باید دعوتش کنم ولی... اگه بفهمه زین قراره بیاد امکان نداره قبول نکنه.

هر دو با صدای بلند از نقشه هری خندیدن و هری دوباره صدای لویی رو شنید.

_ این دو تا احمق واقعا شیفته همن مگه نه؟ پس من الان به زین زنگ میزنم.

_باشه. منم با لیام حرف میزنم. توی خونه میبینمت.

_ خیله خب هری

_دوستت دارم دارلین

هری به راحتی میتونست لبخند بزرگ و کیوت لویی رو بعد از شنیدن این جمله تصور کنه.

_ منم همینطور هری

هری بلافاصله بعد از قطع کردن تلفن از دفترش بیرون رفت و به سمت دفتر لیام حرکت کرد.

به هر حال مطمئن بود که متقاعد کردنش زیاد زمان نمیبره.

_____

هری و لیام ماشیناشون رو توی پارکینگ آپارتمان هری پارک کردن و همراه هم به سمت آسانسور حرکت کردن.

_ واقعا این همه خوراکی برا چی بود؟! چهار پنج نفر که بیشتر نیستیم آخه

لیام در حالی که توی حمل کردن وسایل به هری کمک میکرد غر زد و هری در حالی که توی جیبش دنبال کلید خونه میگشت خندید.