part 14

1.5K 318 82
                                    

Song for this chapter:
Heal_ Tom Odell
____________________________________

نزدیک ده دقیقه اطراف اتاق لویی پرسه زده بود تا وقتی که بالاخره شهامت ورود به اتاقو پیدا کرد.

درو که باز کرد لویی رو در حالی که کف زمین نشسته بود و به دیوار پایین پنجره تکیه داده بود و یه خودکار و دفتر توی دستش بود پیدا کرد.

داشت با دقت و تمرکز توی دفترش یه چیزایی مینوشت و دیدنش در حالی که زبونشو بین دندوناش گرفته و خودکارو مثل کسایی که تازه یاد گرفتن بنویسن توی دستش نگه داشته باعث شد قند توی دل هری آب شه.

وقتی متوجه ورود هری به اتاق شد خیلی سریع دفترو به سینه هاش چسبوند و نگاهشو مستقیم به هری دوخت.

_ صبح بخیر لویی... نگران نباش کسی دزدکی دفترتو نگاه نمیکنه. ما اینجا به حریم شخصی احترام میذاریم.

لویی ابروهاشو بالا انداخت و پوز خند زد
_ چه جنتلمن!

هری متوجه لحن اغواگرانه لویی شد اما تلاش کرد که کوچکترین توجهی بهش نکنه.

_ خب لویی من دوز یکی از قرصهای ضد افسردگیت رو پایین آوردم. و خوشحالم که پیشرفت خودت باعثش شد. چیز دیگه ای هست که بخوای درباره داروهات بهم بگی؟ مثلا اگه حس میکنی باعث میشن زیاد از حد بخوابی یا باعث کرختی و بی حالی... یا شایدم ضعیف شدن حافظت میشن؟!

لویی چشماشو به سمت چپ چرخوند تا نشون بده که داره فکر میکنه و هم زمان چتری موهاشو از جلوی پیشونیش کنار زد.
_ خب... گاهی اوقات وقتی از خواب بیدار میشم چند دقیقه طول میکشه تا یادم بیاد کجام. و بیشتر وقتا بیشتر از ده ساعت در شبانه روز میخوابم که البته مشکلی ندارم چون توی این بیمارستان کوفتی کار جذاب دیگه ای نیست که باعث سرگرم شدنم شه...

هری در حالی که داشت صحبتای لویی رو مو به مو توی دفترچه کوچیکش یادداشت میکرد لبخند زد.
_ خب مشکل حافظت با کمتر شدن دوز قرصا به مرور برطرف میشه... ولی اینجا بیمارستان مجهزیه! خیلی کارا هست که میتونی انجام بدی ما اینجا اتاق تلویزیون داریم... یه باشگاه کوچیک.. جلسات گردهم آیی... ولی من تا حالا تو رو حتی توی محوطه یا باغ بیمارستانم ندیدم. دلیل خاصی وجود داره که تو رو توی اتاقت نگه میداره؟

لویی پاهاشو توی شکمش جمع کرد و دفترشو بست و کنار خودش روی زمین گذاشت. در حالی که صورتش جدی و یکم خجالت زده به نظر میرسید نگاه مستقیمشو از هری گرفت.
_ خب من فقط... یه کم میترسم

هری برای نشون دادن توجهش صندلی رو یکم به لویی نزدیک کرد و با حرکت سر نشون داد که حرفشو میفهمه.
_ میتونی بگی دقیقا از چی؟

هری خیلی با آرامش از لویی پرسید در حالی که هیچ دست انداختن یا مسخره کردنی توی لحنش دیده نمیشد و همین باعث شد از نگرانی و خجالت لویی کم شه.

Don't let it break your heart [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now