نینینبمینینیتبی:)
من بالاخره اومدممممم
بخاطر فاصلهی طولانی خیلی خیلی ساری-.-
بریم که پارت ۳۲ رو داشته باشیم سوییت کریچرزکریس-آنا؟
آنا سرشو چرخوند و به کریس که سوالی داشت نگاهش میکرد خیره شد-چیزی شده کریس؟
کریس-فکر کنم من باید اینو بپرسم! قراره مهمون داشته باشیم؟
اون زن نگاهی به میز شامِ کاملی که تدارک دیده بود با دقت نگاه کرد و لبخندی زد-هوم..قراره پسرت بیاد
کریس-لیام؟!
چشماشو چرخوند و همونطور که گلهای رزِ روی میز رو جا به جا میکرد ادامه داد-تو فقط یدونه پسر داری و فکر کنم درست نیست بخاطر یسری دلایل اونو از خودت دورش کنی! مطمئنم کارن همچین انتظاری از تو نداشت!
کریس ابرویی بالا انداخت-درست میشنوم؟
به سمتش چرخید و به میز تکیه داد و موهای بلندش رو از روی شونه های ظریفش کنار زد-البته! کارن زن خوبی بود
کریس با دیدن رزالا که آروم از پله ها پایین میومد تصمیم گرفت دیگه حرفی در موردش نزنه و بجاش لبخند بزنه و دخترش رو توی بغل بگیره
آنا به اون پدر و دختر که بعد از مدت ها داشتن همو به آغوش میکشیدن لبخندی زد، صحنه ی زیبایی بود مخصوصا برای کسی مثل انا که میدونست کریس چطور مردیه
به آرومی جثه ی ریز دخترش که حتی از قبل هم لاغرتر به نظر میرسید رو از بغلش جدا کرد و با دستاش صورتشو قاب گرفت-حالت چطوره سفیدبرفی؟
رزالا ازینکه باز پدرش از لقب های بچگیش استفاده کرد ذوق زده لبخند زد-خوبم بابا.. خیلی بهترم
فضای آرومی به وجود اومده بود و این لبخند گرم بود که رولب های هر سه نفرشون نقش بسته بود رزالا حالا کم کم داشت بهتر میشد و سعی میکرد با رفتن زین کنار بیاد گرچه سخت، اما اون حداقل داشت تلاشش رو میکرد و موفق هم بود!
رزالا-قراره کسی بیاد؟
آنا که نگاه دخترش رو روی خودش حس کرد سرشو به ارومی تکون داد-برادرت
رزالا-اوه... میتونستی بهم بگی تا کمکت کنم
آنا با مهربونی دستی روی موهای طلایی رزالا کشید و روبه کریس گفت-کریس..بهتره بری لباستو عوض کنی قبل اینکه لیام بیاد
کریس-باشه
و بدون هیچ حرف دیگه ایی بزنه به سمت پله ها رفت به محض دور شدنش رزالا با کمی تعجب به طرف مادرش چرخید-اون حتی عصبانی هم نشد؟
آنا-نه نشد. بهتره دیگه رابطه ی پدری و پسرش رو درست کنه!
رزالا-اما اون هیچوقت نتونست زندگیایی که لیام داره رو قبول کنه